ذهنهاي پنجگانه
وي اين گروه پنجگانه ذهن را به اين شرح برميشمرد:
*ذهن منضبط كه مسئوليت يادگيري موضوعهاي درسي از قبيل تاريخ، دانش و هنر و مهمتر از آن تسلط بر يك حرفه يا پيشه را برعهده دارد.
*ذهن تركيبكننده كه ميتواند از قطعات پراكنده اطلاعات، معنا استخراج كند (گاردنر اين را يكي از صفات اصلي مديران خوب ميداند و بر اهميت آن در عصر اينترنت پا ميفشارد).
*ذهن خلقكننده كه ميتواند سؤالات جديد بپرسد و پاسخهاي خلاقانه پيدا كند.
*ذهن احترامآميز كه فرهنگهاي مختلف را درك ميكند.
*ذهن اخلاقي كه انسان را قادر ميكند در مقام شاغل و شهروند رفتار مسئوليتپذيرانهاي داشته باشد.
گاردنر مينويسد :«جهان فردا - با موتورهاي جستجو، روباتها و ساير وسايل كامپيوتري – نيازمند تواناييهايي خواهد بود كه تا به حال اختياري بوده است. بايد براي مواجهه با اين جهان، اين تواناييها را اكنون پرورش دهيم.»
به نظر ميرسد دو نوع ذهن آخر – احترامآميز و اخلاقي – اهميت كمتري از سه نوع اول براي موفقيت دارد. اما گاردنر ميگويد: اين گونه نيست. ذهنيت تنگنظرانهاي كه از تكامل به ما رسيده است كه براي بقا در دهكده جهاني خوب نيست. در اين دهكده، شهروندان، پول، اطلاعات و روندهاي فرهنگي به سرعت از مرزها ميگذرند.
نظريه گاردنر در جامعه تجاري سرزبانها افتاده است. كتاب جديد را انتشارات دانشكده اقتصاد هاروارد منتشر كرده است و موضوع ذهن تركيب كننده را نشريه هاروارد بيزنس ريويو يكي از «افكار پيشتازانه تجاري» سال 2007 لقب داده است.
گاردنر معتقد است سياستهاي آموزشي امروزه كه هنوز براي يادگيري طوطيوار ارزش قائل است، بچهها را براي جهان ديروز آماده ميكند.
وي به ضبطصوتهاي ديجيتال كه به اندازه فندك است، اشاره ميكند و ميگويد:«چيزي به اين كوچكي ميتواند هر اطلاعاتي را كه بايد بدانيد، درخود جا دهد. پس يادگيري اين حقايق چقدر باعث اتلاف وقت ميشود! در آينده كساني از امتياز برخوردار خواهند بود كه كارهايي را ميتوانند انجام دهند كه ماشينها نميتوانند. از اينرو، توانايي پرسيدن سؤالي خوب و نه گرفتن پاسخ درست از ماشين، اين قدر اهميت پيدا ميكند.»
وي ميافزايد :«اخيراً به شوخي گفتم بالاخره هدف آموزش را كشف كردم. اين هدف بهبود جايگاه شما در جدولهاي مقايسه بينالمللي است. چه هدف احمقانهاي! آيا اهميت دارد اگر ارقام رياضي دو درجه بالا روند؟ آيا علت وجودي مدارس واقعاً همين است؟ ما به افرادي نياز داريم كه بپرسند هدف كلي آموزش چيست و چرا؟ احساس ميكنم گذر سن – اگر نگوييم چيزهاي ديگر – اين حق را به من داده است كه از اين پرسش بگذرم «چگونه نمره امتحانات را بالا ببريم؟» و در عوض بپرسم «بايد چه چيزي را ارزيابي كنيم؟» همچنين بايد بپرسيم آيا چيزهاي بسيار مهمتري وجود ندارد كه نميتوان سنجيد.»
به نظر ميرسد يافتههاي گاردنر بي نتيجه نبوده است. دانشگاه هاروارد در حال بازنگري در بخش اصلي و مشترك برنامههاي درسي است كه سابقه تدوين آن به دهه 1970 ميرسد و دانشجويان همه ملزم به يادگيري آن بودند. اين بازنگري ناشي از اين تلقي بود كه قديميترين، ثروتمندترين و بانفوذترين دانشگاه آمريكا فارغالتحصيلان را به اندازه كافي براي زندگي در جامعه آماده نميكند.
مهارت به جاي حافظه
اليسون سيمونز، سرپرست طرح بازنگري ميگويد: نقطه تاكيد آموزش بايد تغيير كند و افزود :«سعي نميكنيم بگوييم مرد يا زن تحصيلكرده اين است كه اين موضوع يا آن را ياد بگيرد. آنچه ميگوييم اين است كه شخص تحصيلكرده بايد يك رشته تواناييهاي خاص داشته باشد، مانند تواناييهاي تفسيري، تواناييهاي حل مسئله، تواناييهاي انديشهورزي و تواناييهاي نقادي تا بتواند گليم خود را از آب بيرون بكشد.»
اين فلسفه شباهت زيادي با حرف گاردنر دارد، اينكه يادگرفتن مهارتها و راههاي تفكر بيش از يادگرفتن جدول تناوبي يا اسامي پادشاهان در تاريخ به نفع فرزندانمان است.
گاردنر اكنون 63 ساله است و چهار فرزند دارد. با وجودي كه كتاب اخيرش را يك كتاب اقتصادي قلمداد كردهاند، وي احترام محدودي براي بازار قائل است. به اعتقاد وي، نبايد اجازه داد كه ثروتمندان بزرگ پديد بيايند.
گاردنر خاطرنشان ميكند بازار اساساً غيراخلاقي است و ميتواند با به وجود آوردن بازندگان و برندگان بزرگ، باعث ناخرسندي شديد شود.
به هنگام نگارش پنج ذهن براي آينده، گاردنر ناچار شد با دستهاي ديگر از باورهاي متعارض روبهرو شود كه نهايتاً وي را واداشت از برخي مفاهيم ديرينه دست بردارد.
وي ميگويد :«ما در زمانهاي زندگي ميكنيم كه حتي 20سال پيش هم متصور نبود. ميتوانيد چيزي سرافكندگيآور راجع به خودتان در سايتي بنويسيد. هيچ وقت نميتوانيد آن را پاك كنيد و هميشه شبح آن، شما را دنبال خواهد كرد. ما گونهاي بوديم كه طبق روند تكامل ميتوانستيم فقط 150 نفر را بشناسيم.
اما حالا هر چه بگوييم، پيامدهاي جهاني دارد. اختلافهاي فرهنگي بسيار شديدي وجود دارد كه وقتي آدمها با هم در تماس نباشند، اهميتي ندارند. اما وقتي در تماس مدام باشند، اين فكر كه ميتوان دورشان مانع ايجاد كرد، سادهلوحانه است. دوست ندارم دنيا منفجر شود و به همين دليل است كه احترام و اخلاق حالا بسيار مهمتر هستند.»
گاردنر اعتقاد دارد كارهايي است كه نبايد انجام داد، چون هزينه آن بيش از فايده است، مانند بررسي تفاوتهاي نژادي در هوش. وي ميافزايد: «اين سؤال علمي جالبي است اما من با هيچ مشوقي دنبال آن نميروم و دوست دارم كه بقيه دانشمندان هم نروند، چون بهره دانستن آن به مراتب كمتر از زيان آن است.» كساني كه عمرشان را صرف اين تحقيق ميكنند، مانند كريستوفر براند (روانشناس انگليسي كه معتقد است هوش در نژادهاي مختلف فرق ميكند) اشتباه ميكنند و سادهلوح هستند.
گسترش دسترسي به اطلاعات به اين معناست كه نياز زيادي به ذهني تركيبكننده وجود دارد كه بتواند حقيقت را از تخيل و مربوط را از بيربط جدا كند. ذهن خلقكننده يك قدم جلوتر از روباتهاست و توانايي آن براي تفكر فراتر از قواعد اين امكان را به صاحب خود ميدهد كه عقايد و ديدگاههاي تازهاي مطرح كند. ذهن اخلاقي به شيوهاي انتزاعيتر كار ميكند و در صدد آن است كه چگونه به بهبود جامعه كمك كند.
در حالي كه گاردنر در دستهبندي هوش ريزبين بود – چون هدف نظريه هوش چندگانه انتقال تصوير علمي كاملي از چگونگي كار مغز بود – ممكن است 5 ذهن به 6 يا بيشتر افزايش يابد. وي گفت :«ادعاي جامعيت ندارم. علم سعي براي تشريح وضعيت چيزهاست.»
به اعتقاد گاردنر، شركتها نفع بيشتري از محيطهاي آموزشي در بكارگيري افراد آماده براي كار در قرن بيست و يكم دارند، يعني كساني كه بتوانند كارهايي فراتر از مونتاژ انجام دهند.