مقدمه مترجم:
سدههای ششم و پنجم پیش از میلاد ( 500،600، B.C) به منزله عصری طلائی است که تفکر انسانی دوران شکوفایی خود را آغاز کرد و فلسفه متولد شد. تعریف دقیق آنچه «فلسفه» نامیده میشود کاری است غیر ممکن و تلاش در این امر به گمراهی و نافهمی آن خواهد انجامید. هیچگاه نمیتوان گفت فلسفه چیست و فیلسوف چه کسی است؛ نمیتوان ادعا کرد که فلسفه آن است و این نیست؛ فلسفه محدوديت ندارد و شامل طرح مسائلی اساسی است که از ابتدای اندیشهورزی انسان مطرح بودهاند : زیبایی چیست؟ آیا عالم هدفی دارد؟ علم ما به جهان از واقعیت حکایت میکند؟ یا اینکه همه چیز جز یک نمایش ظاهری نیست؟
به تدریج که اطلاعات و آگاهیهای علمی و تخصصی در زمینههای متنوع فراهم شد، تحقیق و مطالعه آن حوزه خاص از فلسفه جدا گردید و رشته مستقل علمی را شکل داد؛ لذا میتوان با سادهانگاری ادعا کرد که پیامد این پیشرفتهای علمی مرزهای فلسفه را روز به روز تنگتر میکند و فلسفه چیزی جز پر گویی بی نتیجه و پوچ نیست. اما نکته حائز اهمیت در این عصر علم زده که طومار جهان بینی سنی را در هم پیچید و الواح کهن را در هم شکست، آنست که بررسی علوم و فناوریهای جدید و تصویر کلی تجربی انسان از آنها در حوزه فلسفه باقی میماند. چرا که اساسا طرح شدن مسائل فلسفی در علوم دقیقه و تخصصی کاریست نابهجا. هدف فیلسوف جستجوی حقیقت و تفکر و تامل درباره جهانی است که در آن زندگی میکند و به دلیل آنکه تقریبا همه محصولات علم، صنعت و فناوری صرفا جهت ایجاد راحتی و کسب لذت هستند، مطالعه فلسفه از جنبه اثر بخشی در تفکر انسان و بالندگی آن ضروری به نظر میرسد.
علم و فناوری جدید نمیتوانند جانشین فلسفه شوند اما با این حال قادر به طرح مسائلی فلسفه در حوزههای خاص خود هستند. حداقلمیتوان ادعا کرد آزمایشگاههای علمی فعلی نمیتوانند بگویند که نسبت فناوری با فرهنگ چیست، علم و فناوری چه اثراتی بر حوزههای اخلاق و سیاست میگذارند، جایگاه انسان تحت تاثیر علمزدگی معاصر و جهان مبتنی بر فناوری چیست و الخ. ترکیب عقلگرایی علمی و عقل ستیزی فرهنگی، بسیاری از فیلسوفان را بر آن داشت تا به طور جدی به پرسش از علم و فناوری بپردازند. هدف از طرح این مسائل،تجدید نظر گفتگویی است میان فناوریهای جدید و فلسفه.
«فناوری اطلاعات» یکی از این فناوریهای جدید است که با درک و دریافت از هستی و نسبت انسان با آن پیوند دارد. هر یک از الفاظ این اصطلاح ترکیبی، فلسفهای معطوف به خود دارند : فلسفه فناوری از ماهیت و حقیقت فناوری و فلسفه اطلاعات از ماهیت و حقیقت اطلاعات پرده بر میگیرد.
مقاله مهم و تاثیر گذار «پرسش از فناوری» هایدگر، به عنوان یکی از اولین نوشتههایی که فناوری را به یک موضوع پژوهشی در فلسفه تبدیل کردوبنیانی برای فعالیتهای بعدی در این زمینه گردید، شناخته شده است. نکته اصلی و قابل تامل در این مقاله آنست که خطر استیلای فناوری بر انسان را گوشزد میکند :« خطر آنجاست که آدمی نتواند با تکیه بر خویش به تعرض فناوری پاسخ گوید و در عوض خود به امری فناوری گونه تبدیل شود» ( ارغنون، فرهنگ و تکنولوژی، ص 13)
از سوی دیگر فلسفه اطلاعات به عنوان حوزه نوینی از مطالعات فلسفی، برای اولین بار توسط لوچیانو فلوریدی معرفی شد. « فلسفه اطلاعات از یکسو متکفل تحقیق انتقادی درباره ماهیت مفهومی و اصول اساسی اطلاعات از جمله دینامیکهای اطلاعاتی، کاربرد اطلاعات و علوم مربوط به آن است و از سوی دیگر معطوف به اخذ و کاربرد روششناسیهای مبتنی بر نظریه اطلاعات و رایانش برای حل مسائل فلسفی است» (محمد خندان، نگاهی به مبادی و مسائل فلسفه اطلاعات فلوریدی).
محوریت اطلاعات و به تبع آن فناوری اطلاعات تجربه بی سابقهای از تغییر مداوم فرهنگی در جهان معاصر را با خود به همراه آورده است. کارل میچام نویسنده مقاله « فلسفه فناوری اطلاعات» در پرتوی این تحول جدی، با مروری بر چیستی فناوری اطلاعات و نیز بررسی مسئله از نظرگاه تاریخی-فلسفی،مسیر پژوهشی قابل توجهی را در اختیار خواننده قرار میدهد. کارل میچام (متولد 1941) یکی از فیلسوفان مطرح زمانه در عرصه فناوری است که هم اکنون کرسی استادی مطالعات علوم انسانی و بین الملل در کلورادو را بر عهده دارد. بازتاب مسائل اخلاقی در فناوری و ایجاد انگیزه برای توسعه فلسفه اخلاق، سیاست و فناوری در جهان معاصر از فعالیتهای اصلی میچام هستند. وی سابقهای طولانی در حوزه اخلاق مهندسی، آموزش و پژوهش میانرشتهای در سطوح نظری و عملی دارد. مهمترین کتابهای میچام عبارتند از : فناوری و دین، فلسفه فناوری ( 1994)، ساختار فلسفی و اجتماعی فناوری، اخلاق مهندسی (1999). مقاله « فلسفه فناوری اطلاعات» که ترجمه آن از نظرتان میگذرد، یکی از مقالههایی است که تاثیر فوق العادهای در علاقهمندان به دو حوزه مهندسی و انسانی خواهد گذاشت.
لازم به ذکر است در برگرداناصطلاحات و متون مربوط به اندیشههای هایدگر، عینا از ترجمه دکتر شاپور اعتماد ( پرسش از تکنولوژی، هایدگر) استفاده شده با این تفاوت که به جای واژه تکنولوژی، فناوری را جایگزین کردهام.
كارل ميچام
فلسفه فناوري اطلاعات
فلسفه فناوري اطلاعات را ميتوان زير مجموعهاي خاص از فلسفه فناوري در نظر گرفت. آماج باريكانديشيهاي فلسفي در باب مسئله فناوري، عمومامعطوف به درك ماهيت و معناي ساخت و كاربرد مصنوعات بشري است.با این همه اين باريكانديشيها حاکی از كشاكش ميان دو سنت فلسفي اصلي است كه يكي از علوم مهندسي و ديگرياز علوم انساني نشات گرفته است (ميچام 1994). فناوري از ديدگاه فلسفه نوع اول يا ديدگاه گسترشگرا (expansionist)، به شكلي عميق و جامع وابسته به انسان است و لذا به نحوي فراگير دامنهاش رادر تمامي جنبههاي زندگي ميگستراند. ديدگاه نوع دوم يا ديدگاه محدوديتگرا (limitationist) ، براي فناوري و دامنه های انسانی آنكرانههايي قائل است. چنین تمايزها و تنشهایي از ایندسترا ميتوان در حوزه فلسفه فناوري اطلاعات (IT) نيزمشاهده كرد. لذادر اين حوزه گروهي قاطعانه گسترشپذيريآيتي در كليه شئون انساني را تاييد ميكنند و گروهي ديگر سعي در فرودستانگاري و محدودسازي آن دارند. گروه های ندیشمندان صاحب انگاره های خاص در جهت دفاع از ديدگاه خود وياترسیم فصل مشترک در بین اين دو ديدگاه، برهانهاي متنوع متافيزيكي، معرفتشناختي و اخلاقي ترتيب دادهاند.
فلسفه X معمولا با تلاش براي تعريف X آغاز ميشود. براي نمونه، فلسفه علم، منطقا با مسئله مرزبندي (demarcationProblem) و ارائه پيشنهادهايي مبني برالحاظ تفوت اساسی میان علم و ساير اشكال دانش يا فعاليتهاي انساني شروع شد.سرآغاز فصلي نوين از فلسفه كه خود را با بیرق فلسفه فناوري اطلاعات معرفی میکند نيز همچون فلسفه علوم كامپيوتر،نیاز مندبه تعريف و باريكانديشي در ساحت آيتي وبازگشت به ان است. پس از انكه كه اين تعاريف و تمهیدات آغازین،در فلسفه X( فراتر از پيش زمينههاي تاريخي-فلسفيشان)بنانهاده شد اینک رئوس مطالبشان در شاکله ای نوین و دیگر گون در حوزه های محوری فلسفه يعني متافيزيك، معرفتشناسي و اخلاق مورد مداقه مجدد قرارخواهند گرفت. در هر يك از اين حوزه ها تاكيدات اساسی بر چالشهاي فلسفي X و فحواي شناختي آنها وجود دارد. براي مثال مسائل سياسي و اخلاقي با موضوع فلسفه فناوري اطلاعاتاندر کنش داشته و چنان گره خورده که نقشي موثر در آنها ايفا ميكند. اما از آنجايي كه غور بیشتر در این مباحث،درحوصله نغز اين مقال نمیگنجد]1[ محور سخن ما بر مسائل نظري به ویژه ارزيابي متافيزيكي فناوري اطلاعات متمركز خواهد بود.
چيستي فناوري اطلاعات
فناوري اطلاعات و يا اصطلاحات مرتبط با آن از جمله «سيستمهاي اطلاعاتي» و «فناوري رسانه» معمولا به فناوريهايي اطلاق ميشود كه در آنها مفاهيم پردازش داده (dataprocessing) و ارتباطات دوربرد (telecommunications) ( توسط دستگاههاي ورودي، برنامههاي پردازشي، سيستمهاي ارتباطي، اشكال ذخيرهسازي و دستگاههاي خروجي مختلف) ادغام شدهاند. اين تعريف نشات گرفته از اشكال فناوريهاي ارتباط الکترونیک ( تلگراف، تلفن، گرامافون، راديو، تصاوير متحرك، تلويزيون) در بسترهاي كامپيوتري و سايبرنتيك]1[( اصطلاحيسنتي كه همراه با واژه نوساخته فضاي سايبر بر آيتي سايه افكنده) است. معهذا بهتر است کار را با تجديد نظر به نیت ساده سازی هرچه بیشتراين تعريف اغازكنيم. هر دو اصطلاح «اطلاعات» و «فناوري» پژوهشمايههاي تعاريف محدود و گسترده هستند. مفهوم فني اطلاعات در نظرگاه توسعه يافته كلود شانون (شانون و ويور 1949) امكان انتقال سيگنال از دستگاه «الف» به دستگاه «ب» است به گونهاي كه قابليت اندازهگيري با ابزارهاي رياضي را دارا باشد. نظريه اطلاعاتي كه با يك چنين تمايز تحليل مفهومي آغاز گرديد، شالودهاي براي سازهبندي و تحليل دستگاههاي رايانشي ديجيتال و نيز طيف وسيعي از فناوريهاي اطلاعاتي ( كه فناوريهاي ارتباطات نيز ناميده ميشوند) از تلفن و تلويزيون گرفته تا اينترنت، شد.
درجبهه مقابل رویکردفني به اطلاعات ( و نيز فناوري اطلاعات) مضموني گستردهتر وجود دارد که از آبشخور معنا شناختی سیراب می شود. اطلاعات معنايي،نسبت بين دو لفظ ( مثل اينكه بگوييم انتقال سيگنال از «الف» به «ب») نمی باشد بلكه يك نسبت سه-لفظي (three-term relation) است : سيگنالي كه از دستگاه اول به دومي ميرسد بايد به شكلي توسط شخص C قابل درك باشد. هرچندفناوريهاي اطلاعاتي در مضمون فنيشان همچنین قابل درك در مضمون معنايي هستند، اماهيچ نسبت دقيقي بين مفاهيم اطلاعات معنايي و اطلاعات فني وجود ندارد. برخي از انتقالات خاص اطلاعاتي، مستقل از امكان سيگنال بودنشان، ميتوانند واجد معاني مختلفي باشند. سيگنالي به شكل دو ضربه كوتاه يا دو فلش نوري ( كد مورس براي انتقال حرف i) ميتواند يك ضمير خودارجاعي («من» در انگليسي)، بخشي از واژهin، نماد لاتين براي عدد يك در لاتين و يا هر پيشامد ديگري باشد. در صورت فقدان بافت متن، يك سيگنال را نميتوان يك پيام دانست. مقالههايكنث ساير (1976) و فرد درتسك (1981) دو پژوهش مهم در توسعه نظريههاي معنايي اطلاعات بر پايه مضمون فني اين اصطلاح به شمار ميروند]2[.
از سوي ديگر اصطلاح «فناوري» نيزداراي دو جنبه محدود و گسترده است. نظر به جنبه محدود و يا مهندسي،فناوري متشكل از مطالعه نظاممند ساخت و كاربرد مصنوعات ( ر.ك. به دروس دانشگاههاي فناوري) و تا حدي مطالعه خود اين مصنوعات فيزيكي ( از چكش گرفته تا اتوموبيل و كامپيوتر) است. درواقع در اين نگره ،گونه ای تمايز مابين تخنه پيشا مدرن، تكنيك و فناوري مدرن لحاظ ميشود. بیش ازچندين هزاره بود که برساختههاي انساني با بهره گیری از شهود ناب و روشهای آزمون و خطا توليد ميشدندو كوچك مقياس بوده و محدود به پديدههاي طبيعي بودند. اين فعاليتها با ظهور روشهاي مدرن ساخت و كاربرد به شكلي نظاممند ( و اغلب مبتني بر نظريههاي علمي)تعقيب شده ودر مقياس و دامنه وسيعي با طبيعت در افتاده و دچار چالش شدند. فناوري دربطن كلام علوم انساني،شهود، مقياسهاي كوچك و علمي، مقياسهاي بزرگ ساخت و نیزكاربرد در تمام احوالات انسانی ( از جمله معرفت، مصنوعات، فعاليت و حتي اراده انساني) را شامل ميشود.
با ارائه تعاريف محدود و گاه گسترده هر يك از مفاهيم «اطلاعات» و «فناوري» ميتوان يك ماتريس دو در دو را ترسيم و چهار نمونه مفهومي از «فناوري اطلاعات» را فرض گرفت ( جدول 1). در ادامه مقاله، يك نمونه معتبر از اين مفاهيم را به منظور نشان دادن جنبههاي بالقوه يك فلسفه جامع فناوري اطلاعات مورد تجزيه تحليل قرار ميدهيم.
|
فناوری پیشا مدرن
|
فناوری علمی
|
مضمون فنی اطلاعات
|
نوشتار الفبایی
|
الکترونیک و انتقال سیگنالهای کد منبع
|
مضمون معنایی اطلاعات
|
متون و کتابها
|
بازنمایی محتوا توسط رسانههای ارتباطی الکترونیکی
|
|
جدول 1- نمونههای فناوری اطلاعات
چشم انداز تاريخي-فلسفي (Historico-philosophical) فناوري اطلاعات
علیرغم تصور معمول ، فلسفه همزمان با شکلگیری اندیشه بشری آغاز نشده است و بلکه ظهور آن به بازتابهای فکری بر ضد دریافتهای پیشافلسفیباز میگردد؛منظورانديشههاي اساطيري و ديني است که همچنان پيرواني جدي داشته و براندیشه ی فلسفی سایه میافکنند. پیش از شکلگیری اندیشههای فلسفی، اغلب روایتهای شاعرانه و اساطیری بیانگر تجربه دوسویه انسان نسبت به ساخت و کاربرد (Make & Use)بودند. حکایتهای مربوط به همستیزی قابیل (سازنده شهرها) و هابیل ( چوپان روستانما)، پرومته ( خدای یونانی که آتش را از انسان ربود)، هفاسستوس (خدای آتش، شعله و خداوند جعلی مصنوعات)، ایکاروس ( خدای سازنده که دستاوردهای موفقیتآمیزی داشت)، همگی گواهی هستند بر سرشت تعاملانسان، با آنچه بعدها فناوری نام گرفت. اين بازتابها به جايي ميرسد كه حتي درحکایت برج بابل ( سفر پیدایش 11)، به پیامدهای كلامي مخرب نشات گرفته از چیرگیهای فناوری، اشاره ميشود.
داستانفراگیری حزقیال نبی ]3[در برانگیختناستخوانهای خشکیده ( الفبای صامت) با دمیدن نفس به آنها( حرفهای صدادار نانوشته) به گونهای بيان شده است که گویی خداوند مستقیما با وی ارتباط كلامي برقرار ميكرد (حزقیال 37). در واقع در اين نوع ديدگاه ديني، آفرینندهسخن و لوگوس خداست (سفر پیدایش 1)؛ و هم اوست کهقانونهاي طبيعت ازسنگ گرفته تا قلوب انسانها را مینویسد. از این رو، قدیمیترین اشکال فناوری اطلاعات حداقل خود را در دو رهيافت وضعيتي انسان نشان میدهد : گناه یا بادهسری و تعالی یابی، اهریمنی یا خداگونه.
اندیشه ورزی های فلسفی یونان باستان در باب تخنه(techne)، نشانگر گرایشی مضاعف در تعقیب مهارت ساخت و کاربرد مصنوعات و مشارکت در امر خداگونه است. این موضوع برای تخنای(technai) اطلاعاتی مانند سخنوری و نوشتن، و هنرهایمکانیکی و نظامی هم صادق است. سقراط در رساله گرگیاس افلاطون،با بحث ازدرهمنهادگی فنون خطابه و تعقیب حقیقت،جهت اجتناب از نیرنگ اقتدار ( که با معرفت به نیکی متفاوت است) سوفسطائیان را به چالش میکشد. وی همچنین در رساله فایدروس از پادشاهی تاموس نام نقل میکند کهنوشتن را- کهاختراع خدای مصر علیا ( توت) بود- به دلیل آنکه حافظه مجازی را جایگزین واقعیت میکرد، نپذیرفت.
ارسطو در تحلیلی که بازتاب افلاطونی آن در رساله جمهور در باب برساخته (artifice) و شعر رخ می نماید، به غلبه ی استعداد ذاتی ماده و صورت در بالندگی اصیل خود و ناتوانی تخنه از حضور موثر داشتن در فرایند استکمال شی اشاره میکند. ارسطو مینویسد : « اگر قرار بود يك تختخوابشكوفه كند، به جاي تخت يك درخت به منصه ظهور ميرسيد» ( كتاب دوم فيزيك 193a12–16). وي در تحليلي موازي در زمينه نسبت تجربه، خطابه و نوشتار در ابتداي بخشتعبيرات]4[نسبت نوشتار را به تجربه در مرتبه دوم و نسبت به متعلقات تجربه(اشیای مادی) در مرتبه سوم قرار ميدهد. در نتيجه با فرو روي از «فناوري اطلاعات خطابه» به «فناوري اطلاعات نوشتار»، حقيقتشكل رقيقتري به خود ميگيرد. گفتار دلالت بر تجربه دارد و كلمههاي نوشتاري بر گفتار دلالت دارند.
فلسفه مسيحي بر خلاف نظر ارسطو كه كلمات را برساخته انسان ميدانست، مجددا بر نقش خداگونه حلول كلمات ( يوحنا 1) و انتقال آنها توسط انجيل به عنوان يك انعکاس دهنده و بازنماتاكيد ميكند. به زعم اگوستين مسيحيت، حقيقت و زبان را به گونهاي كارا وحدت ميدهد كه افلاطونيان حتي قادر به تصور آن هم نبودند (De vera religion). اين برهان، در تفسير كلامي كاترين پيك استاك (Catherine Pickstock) كه فناوري اطلاعات را نيايشسرايي ( ليتورگيا) ميخواند، مجددا احيا شده است( پيك استاك 1998). علاوه بر اين، معناي الفاظوحياني كتاب مقدس هميشه آشكار نيست و در نتيجه نياز به پرورش اصول تفسير دارد (ن.ك به De doctrina Christiana). ايمان به نص كتاب مقدس مسئله تكنيكال انتقال صحيح سيگنال از «الف» به «ب» ( خدا به انسان) را حل ميكند اما پرسش معناشناختي اين سيگنالها را بدون پاسخ باقي ميگذارد ( پيام براي چه كسي و درباره چه موضوعي است). بنابراين معناي سخن وحي براي كسي كه پيام را دريافت ميكند به يك علم تفسير يا هرمنوتيك اطلاعاتي نياز دارد.
اين تعهد نسبت به تكنيكهاي تفسير منجر به چيرگي نوع خاصي از منطق، فن سخنوري و هرمنوتيك در دوره قرون وسطي شد. توماس آكوئيناس با بازتاب شكوه شاعرانه تفسير متون مقدس،كلام خدا را استعارهاي كنايي از حقيقت معرفي كرده و قدرتمندي كلام وحي را حاكي از اشارتگريهاي متنوع ميداند : تاريخي يا لفظي (ظاهري)، مجازي، استعاري، يا اخلاقي و تمثيلي يا آخرتشناختي (Summa theologiae). مسئله به نسبت قابل توجه ديگر اينست كه اوج شکوفایی مطالعات تفسير با موازاتشكوفايي بي سابقه فناوريهاي فيزيكي(از قبيل چرخ آبي، آسياب بادي، شخمزني با گاوآهن، بادبان و ساعت مكانيكي)همزمان شد.
دنياي مدرن به شكلي متناقض در مقايسه با اولينفرم توسعه فرآيندهاي تكنيكي (يا همان خلاقيت شاعرانه) توسط اختراعات فيزيكي ظهور يافت. در اين جهان،تعقيب حقيقت اشيا و نيز توسعه فناوريهاي قدرتمند منجر به طردكلمات استعاري پيشين شد ( براهين فرانسيس بيكن و رنه دكارت را در اين زمينه ببينيد). دگرديسي تفسير به نقد، و تحليل معنايي به روشي براي ايضاح مفهومي، توسط اصلاح تكنيكهاي ارتباطي جديد ( كه خود را در علوم طبيعي مدرن آشكار كردند) و نيز فناوري اطلاعاتي كه با لفظ«گونه متحرك»(moveable type) شناخته ميشدپيامد تاريخي دنياي مدرن بود.
اختراع صنعت چاپ ودموکراتیزه سازی مطالعه ناشي از آن را ميتوان با تحولات اجتماعي مختلفديني، سياسي، اقتصادي و فرهنگي همگام دانست. اين تحولات تاثيرات بي اندازهاي بر فلسفه گذاشتند. از آنجايي كه جهان مملو از نوشتههاي زيستجهانهاي (lifeworlds)مفسران شده بود،فلسفه به طور فزايندهاي در دو فرم زباني اصليمطرح ميگرديد. در قاره اروپا، فريدريش اشلایرماخر، ویلهلمدیلتای و مارتين هايدگر،هرمنوتيك را به ترتيبعلم تفسير تمام متون ( و نه فقط متون مذهبي)، شالوده علوم انساني يا در اصطلاح ديلتايGeistwissenschaften،ماهيت دازاين يا وجود انسانی، باز تعريف كردند. فرديناند دوسوسور در همين فضا با تاكيد بر زبان به عنوان يك سيستم كلمات كه تعريفشان از ارتباطات داخلي آنها به دست ميآيد، علم زبانشناسي را پايه گذاري كرد. فلسفه در دنياي آنگلو-امريكن به خصوص با تاسي از كارهاي لودويگ ويتگنشتاين، تبديل به فلسفه زبانياي شد كه معناي كلمات را ناشي از كاربرد آنها ميدانست و در نتيجه به بافتهاي كاربردمتفاوت ( آنچه ويتگنشتاين سبك زندگي ميناميد) توجه نشان ميداد. نتيجه آنكه برخي از فرمهاي فلسفه زبان به نوعي رفتارگرايي و يا عملگرايي تبديل شدند.
نمونه ديگر تحول فلسفي، نظريهها را بر رابطه تحول فناوري اطلاعات و با نظام فرهنگي و نقش آن در چنیننظامیبنا می نهد. آلبرت لورد، ميلمن پري، مارشال مك لوهان، والتر اونگ و ايوان ايليچ از پژوهشگراني هستند كه مسئله تقابل گفتارمداري (orality) و نويسهمداري (literacy) را نظر به نسبت فناوري اطلاعات با فرهنگ، با جزئيات كامل مورد مداقه قرار دادهاند. براي نمونه، مارشال مك لوهان نه تنها قائل به چرخش از سيگنال تكنيكي به پيام معنايي است و بلكه مجموع فناوريهاي جديد الكترونيكي ارسال و دريافت را همان پيام ميداند. فرمول معروففروكاهش يافته وي عبارت است از : رسانه ( يا فرمي خاص از فناوري اطلاعات) همان پيام است ( مك لوهان 1964).
كارهاي مك لوهان موجب شد، دیگرانبه تاثيرات تاريخي فلسفه و آيتي (به فرمي كه هگل تاثيرات تاريخي سياست و ايدهها را مطرح ميكرد)بیشتر توجه نشان دهند . از جمله اينپژوهشها ميتوان به شرح ارزشمند پل لوينسن در «تاريخ طبيعي فناوري اطلاعات» (1997) اشاره كرد.
فناوري اطلاعات و متافيزيك
هر چند پيش زمينه تاريخي –فلسفي نكات مهمي درباره رابطه فناوري اطلاعات و صور فرهنگي جديد در امور انسانيمطرح ميكند،نمی توان به اشاره ای مختصر به آن براي بنا نهادن یک نگرش فلسفي بسنده کرد. پژوهشهاي متداول در زمينه زيستجهان آيتي برمحور اقتصاد و سياست متمركز هستند و موضوعاتي چون بانكداري الكترونيك و تجارت الكترونيك را بر اساس نيروي بازار و قدرت سياسي مورد مداقه قرار ميدهند. اخلاق فناوري اطلاعات به عنوان اغازی براي تاملات فلسفي ( به منظور ارزيابي مسائل بر اساس سنجش منطقی و برهان به جاي پول و يا راي مردم) تجلی بخش مسائل مربوط به حريم خصوصي، عدالت و مسئوليت پذیریاست. نظر به اينكه پرسش بنيادين اخلاق «چگونگي انجام عمل در توافق با واقعيت ويژه فناوري اطلاعات است»به تبع آن پرسشهاي متافيزيكي ( آنچه فراتر از تجربه يا فيزيك است) و هستيشناختي (واژهاي وام گرفته از ontos يوناني به معناي وجود) ديگري هم مطرح ميشوند.
ساختارهاي بنيادين پديده آيتي چه هستند؟ در اين پديده چه چيز واقعي و چه چيز پديداري است؟ ريچارد كوينه در پاسخ به اين پرسشها مينويسد وارسيسهل انگارانهآيتي به مثابه ابزاري بديع و كارا جهت تحقق پروژههاي سنتي «ذخيره و دستكاري دادهها»،به سوء تفاهمات گمراه كننده ميانجامد. آلبرت بورگمان،بينشمندانه ما بين آنچه اطلاعات راجع به واقعيت (علم)، اطلاعات در خدمت واقعيت ( طراحي مهندسي) و اطلاعات به مثابه واقعيت ( بازنمودها و برساختههاي آيتي) مينامد، تمايز قائل شده و ميافزايد اهميت فزاينده، فريبنده و انعطاف پذير مورد سوم (يعني اطلاعات به مثابه واقعيت)منجر به كاهش تعامل انسان با واقعيتهاي بنياديتر خواهد شد. با توجه به مسائل متافيزيكي مطرح شده توسط كوينه،بورگمان و ديگران، بازگشت مجدد به رويكردهايگسترشگرا و محدوديتگرا در باب ماهيت و معناي فناوري اطلاعات مفيد خواهد بود.
بنمايههاي رويكرد گسترشگرا، از انديشه ورزی فني درآيتي و با در نظر گرفتن موجوديتهاي فيزيكي شكل گرفتهاند. مسائل متافيزيكي در باره جايگاه آيتي، از زماني كه نوربرت وینر (1948) اطلاعات را چون ماده و انرژي،سازهاي از واقعيت دانست، مطرح شدند. بر اساس تحليل وينر اين سه فناوري را ميتوان از يكديگر تفكيك كرد : الف -فناوريهايي كه ماده را تغيير شكل ميدهند (چكش و خطوط مونتاژ)، ب- فناوریهایی که توليد انرژي كرده و يا آن را تبدیل ميکنند ( نيروگاهها و موتورها) و يا ج- آنهايي كه اطلاعات را تغيير ميدهند ( سيستمهاي ارتباطي و كامپيوترها).
نحلههاي پديدارشناسي مشابه،پیرامون تعامل انسان با فناوري، به توصيف تفاوتهاي وجود (being) آيتي با ابزارها و ماشينها ميپردازد. فناوريهاي اطلاعاتي بر خلاف ابزارها (كه بدون حضور انرژي يا هدايت انساني عمل نميكنند) و ماشينها ( كه انرژي را از منابع غير انساني گرفته و با اينحال به عامل انساني نيازمندند) مستقل از انسان هستند و نيازي به هدايت انساني ندارند؛ اين فناوريها خود رايان (self-regulating) هستند ( سايبرنتيك). بدين معنا موتورهاي بخار با سكاندران مكانيكي و يا ترموستاتهاي كنترل حرارت، مثالهايي از ماشينهاي اطلاعاتي هستند. از آنجايي كه عملكرد سيستمهاي پيشرفتهتر آيتي، تحت هدايت برنامههاي دست نویس انساني است، اين برنامهها ( كدهاي الكترونيكي)جايگزين ارتباط مستقيم و يا مكانيكي شدهاند. جايگاه هستيشناسانه اين برنامهها چيست؟ به نظر مي رسد در دنياي آيتي مفاهيم «عملكرد» و «كاربرد» را ميتوان از هم تفكيك كرد. آيتي گونهاي جديد وترکیبی از مصنوعات انساني است كه از دو بخش تشكيل ميشود : 1- ماشينهايي كهعملكردشان وابسته به انسان نيست و 2- ساختار كاربردي آنها به مثابه جادهاي كه ميتوان در آن جولان داد. يك چنين ساختار ايستايي مشروط بر نيمهخودگرداني (semi-autonomous) پوياي اين سيستمها است.
در سطح دوم، پرسشهاي مافوق تجربي (transempirical) درباب تواناييهاي شناختي آيتي، پیرامون اين موضوع كه تا چه حد كامپيوترها ( چون عناصري فراگير در حوزه آيتي) قادر به تقليد فرآيندهاي شناختي انسان هستند، مطرح ميشوند. آيا كامپيوترها ميتوانند فكر كنند؟ چه نوعي از ذكاوت را بايد هوش مصنوعي (AI) تلقي كرد؟ آيا انواع مختلف AI ( الگوريتمي، اكتشافي، پيوندگرايي، سيستمهاي متجسد والخ) فرمهاي متنوع هوش هستند؟ اين مسائل با پرسشهاي ديگر هستيشناسانه از قبيل اينكه «آيا مصنوعات منتج از فناوريهاي پيشرفته با موجودات زنده تفاوت دارند؟» تركيب ميشوند. بيوفناوري منجر شده تاتمايزي كه ارسطو ما بين درخت و فی المثل مصنوع انساني تختخواب، رشد طبيعي و برساختههاي بشر و مواردي از اين قبيل قائل بود، كمرنگتر شود چرا كه به زودي برنامههايي نوشته خواهند شد كه نه تنها قادر به تقليد الگوهاي رشدهستند بلكه عاملهايي هوشمند با قابليت همانندسازي می باشند.به بيان ديگر در مقياس نانو، به سختي ميتوان طراحي رباتها را از مهنسي ژنتيك تفكيك كرد.
اطلاعات در چشمانداز فني، در هر دو جهان ارگانيك و مصنوعي حضور همه جانبه دارد و با وجودبنمايههاي متفاوت ايدئولوژيك، حصار مابين ايندو در حال محو شدن است ( ر.ك. كي Kay 2000)؛به قول هاراوی، سايبورگ ( مخفف ارگانيسم سايبرنتيك) به يك ماشين زنده تبديل شده است (هاراوي Haraway 1991). با وجود چنين حقيقتي ضرورتهاي اخلاق تبديل به آن چيزي ميشوند كه كوينه آن را«تعامل عملي با آيتي» مينامد. اين نگرش به طور گسترده در بين طراحان خبره آيتي از جمله مارك وايزر مورد پذيرش قرار گرفت و افرادي چون ولفگانگ شايرماخر بياني فلسفي از آن ارائه دادهاند. شاير ماخر، آيتي را نوعي طبيعت مصنوعي و يك پسافناوري (posttechnology) تلقي ميكند كه ما عاري از هر گونه تعيني، آزادانه وبا فراغت بال در آن زندگي ميكنيم.
رويكرد محدوديتگرا از موضعي شكاكانه و متفاوت سرچشمه ميگيرد. تفاوت مسائل اين دو رويكرد را ميتوان با سادهسازیدر دو لفظ جوانب مثبت و منفي آيتي (pro-IT ، con-IT ) خلاصه كرد ( گوردون گراهام 1999، با بهكارگيري اصطلاحات تكنوفيل و نئولوديت، توصيف مناسبي از اين تفاوت به دست ميدهد). شاید یک مقایسه بین تقابل هگلی و سقراطی بتواند در فهم دیدگاههای گسترشگرا و محدودیتگرا موثر واقع شود : بینش ایجابی فراخ دامن هگل در تقابل با نیش جدلی سقراط(argumentative gadfly)]5[.
رویکرد سلبی سقراط نسبت به برساختههای انسان در چشمانداز هگلی دارای نوعی ناپختگی و ولنگاری است که حاضر به پذیرش مسئولیت در این زمینه نیست؛ لذا از دید هگلیها نگاه سلبی سقراط، بدیل کلیشهای فلسفی برای تفکر راستین است. از سوی دیگر در چشمانداز سقراطی، رویکرد گسترشگراتاجایی که از پرورش آنچه به طور عوامانه دامنهاش را گسترش میدهد تمجید میکند، فلسفهای واهی است. در شرایطی که فناوری اطلاعات دامنه خود را بر جهان میگستراند سنت سقراطی به طور مکرر ماهیت و معنای آیتی را زیر سوال میبرد و مسائلی را مطرح میکند که اساسا متافیزیکی هستند.
معهذا همانطور كه پیش از این همبدان اشاره کردم، پرسش از فناوري اطلاعات در سطح اول ديدگاه محدوديتگرا، پرسشي اخلاقي است. از جمله اينكه آيا فناوري اطلاعات حريم خصوصي را تهديد نميكند؟ و عميقتر آنكه آيا ميانجيگري انسان در توسعه برنامههاي نرمافزاري پيشرفته توسط تكنيسنها مفهوم مسئوليت اخلاقي را به چالش نميكشد ( زيمرلي 1986)؟ مسائل سياسي در سطح دوم قرار ميگيرند : آيا ساختار اينترنت به گونهاي هست كه بتواند بایکدست سازی امکان دسترسي کاربران،عدالت اجتماعي را رواج دهد؟ آيا اينترنت با دموكراسي سازگاري دارد؟ به علاوه، از آنجايي كه در پشت پردهآيتي عناصري صنعتي-دولتيصحنه پردازی میکنند، آيا نميتوان با پرسش از اين بنيان ناماندگاربه مسئله عدالت سياسيپرداخت؟ در سطح سوم مسائل روانشناختي و معرفتشناسانه مطرح هستند. آيا رشد قابليت دسترسي به اطلاعات توانايي انسان را براي درك آن به چالش نميكشد؟ سربار يا آسيمگي اطلاعاتي (information anxiety) يكي از مهمترين پژوهشمايههاي زندگي در زیستجهان آيتي است (ورمان Wurman2001). سرانجام در سطح چهارم پرسشهاي انسانشناختي-رواني در باب پيامدهاي اجتماعي «زندگي مجازي» ( بروك و بولBrook & Boal 1995) و « زندگي برصفحهنمايش» ( تركل Turkle 1995) مورد توجه هستند.
ابعاد سوم و چهارم رويكرد محدوديتگرا – كه به مسائل معرفتشناختي و انسانشناختي ميپردازند-رنگ متافيزيكي دارند:فناوري اطلاعات توانایی استتار واقعيت را ازچشم انسان دارد و نبايدبه سادگيآن را سرريز اطلاعات دانست. اين فناوري وجود انساني را در سطحي فراتر از تحولات روانشناختي، از شکل انداخته و دفرمه (Deform) ميكند. به منظور توسعه بهتر اين نوع نظريهها،خوب است تا به با نفوذترين نمايندگاناين ديدگاه، يعني مارتين هايدگر رجوع كنيم.
ماهيت فناوري نظر به مقاله به شدت تاثير گذار هايدگر با عنوان «پرسش از فناوري»،بر خلاف تصور رايجديگر نه ماشيني است و نه ابزاري براي رسيدن به هدف؛ فناوري ماهيت حقيقي خود را استتار ميكند. فناوريهاي پيشا مدرني چون پوئيسيس]6[به اعتبار طبيعت ظهور مييابندو آنها را بايد همانند غنچهاي كه ميشكفد يا درخت بلوطي كه رشد ميكند ( خصوصيتي كه به نفس فرا آوردن وجودتعلق دارد) دانست. فناوري جديد در تقابل با مفهوم سنتي آن فراآوردنی تنها نيست و و بلكه نوعي تعرض (challenging-forth) بر آن حاكم است. تعرضي كه جهان را به شكل ذخيرهاي ايستا (Bestand) يا منبع ثابتي با شان انكشاف تعرض آميزبر ما مينماياند.
در خوانش تلقي هايدگر از فناوري،مهم است كه واژگان خاصي (فراآوردن، تعرض و منبع ثابت) را كه وي در القاي بينش خويش ضروري ميدانست با دقت به رسميت بشناسيم. هايدگر براي پرهيز از سوء تعابير مفاهيم رايج كه با مفروضاتي كه در آنها هست ابعاد واقعيت را استتار ميكنند دست به انتخاب اين الفاظ زده است. به زبان خود هايدگر :
«انكشافي كه بر سراسر فناوري جديد حاكم است، خصلت در افتادن، به معناي تعرض، را دارد. تعرض به اين صورت به وقوع ميپيوندد كه انرژي نهفته در طبيعت اكتشاف و حبس ميشود، و حاصل اين روند، تغيير شكل مييابد، و اين امر تغيير شكل يافته انبار ميشود، و آنچه انبار شده از نو توزيع ميشود، و آنچه توزيع شده است، از مداري به مدار ديگر جريان مييابد . انكشاف و حبس كردن، تغيير شكل دادن، انبار كردن، توزيع كردن، و تغيير مدار، همگي انحاي انكشاف هستند» ( هايدگر 1954).
هايدگر براي اين نوع خاص از اكتشاف اصطلاح ويژه گشتل (Gestell) يا اسكلتبندي (چارچوببندي) را بر ميگزيند. هرچند به نظر ميرسد منظور هايدگردر اينجا فناوريهاي توليد نيروي برق است، توصيف خاص وي را ميتوان از بسياري جهات با فناوري اطلاعات تطبيق داد. هنگامي كه اطلاعات ديجيتالي مستتر منكشف ميشوند نوعي تعرض (مثلااز طريقيك ديسك كامپيوتري)، تغييرشكل ( توسط برنامه نرمافزاري) ، انبارسازي ( بر روي هارد ديسكها)، توزيع ( توسط اينترنت) و تغيير مدار( ارسال، استخراج دادهها و الخ) رخ ميدهد.
هايدگر در يكي ديگر از نوشتههايش تحت نام سايبرنتيك، اشاره صريحي به آيتي ميكند. وي مينويسد :« سايبرنتيك زبان را به گونهاي از تبادل خبري تغيير شكل ميدهد. هنر تبديل به ابزارهاي رايانيده-رايانشگر (regulated-regulating) ميشود» (هايدگر 1966). فناوري اطلاعات مدرن همان بلايي را بر سر اطلاعات ميآورد كه فناوريهايغير اطلاعاتي (non-information)مدرن با جهان مادي : اطلاعات به منبع ثابت (Bestand)، يعني به منبعي براي دستكاري انسان تبديل ميشود.
اما اين تغيير شكل اطلاعات چه مشكلي را ايجاد ميكند؟ پاسخ اساسي اينست كه فناوري مدرن از جمله فناوري اطلاعات، به همان اندازه استتار ميكند كه انكشاف. لذا تا زماني كه تاكيد بر جنبه انكشافي فناوري اطلاعات باشد، جنبه پنهانكننده آن بر ما تسلط بيشتري مييابد و ما به طور كامل از آنچه در جريان است آگاهي نخواهيم يافت. ارائه جزئيات مختصري از نظريه هرمنوتيك هايدگر جهت توسعه اين نقطه نظر خالي از لطف نيست. هايدگر در شرح ویژهاش از هرمنوتیک(کهتفسیر را آشکار کردن چیزی میداند که در درون ما میگذرد) دو ادعای اساسی را مطرح میکند.
اول آنكه انكشاف ( درك مضمون معنايي اطلاعات) هميشه بي تكلف نبوده و همواره فرآيند تفسير را هم شامل ميشود. آنچه كه دورهرمنوتيكي (hermeneutic circle) خوانده ميشود عبارت است از پرداختن تفسير به متن، ادراك، انديشه ورزی و زندگي توسط ديالكتيك جزء و كل. جزء تنها با ارجاع به كل و كل تنها با ارجاع به جزء قابل انكشاف هستند. لذا هرمنوتيك هايدگري در فرآيند انكشاف يا آنچه وي نامستورسازي (unconcealing) ميخواند، نوعي پيش دادگي (pregivenness) را فرض ميگيرد. اذهان و زندگاني ما لوحي ساده نيستند و بلكه با واقعيتي ذاتي ( هم در جزء و هم در كل ) در حال انتظار فراآوردن و حوالت روشن حضور هستند. فهم در هرمنوتيك با تكرار فرآيند عبور از جزء به كل و بالعكس، شكل ميگيرد تا امر ضمني نمايان و امر مستور نامستور گردد؛ روشي قابل قياس با فناوريهاي پيشا مدرن كه توسط آن زمينها خيش زده ميشد ومصنوعات دستي انسان حضور مييافتند. حاصل بحث اينكه اطلاعات نه تنها پژوهشمايه علم تفسير ميباشد و بلكهفناوري اطلاعاتبخشي از زيستجهاني جامعتر است و درك آن بدون در نظر گرفتن اين زيستجهان ممكن نخواهد بود. هر نوع تلقي ديگر از فناوري اطلاعات به سوءتفاهمات متافيزيكي ميانجامد.
بنا بر ادعاي دوم هايدگر پرسش از فناوري، پرسش از منظومهاي است كه در آن انكشاف و استتار هر دو همزمان به وقوع ميپيوندند. اين ادعا پيامدهاي عميقتري براي فناوري اطلاعات به همراه دارد و توسعه قلمروي آن، حضور فراگير ( همه جا حاضر) اطلاعات را به همراه دارد. به نظر ميرسد انكشاف فناوري اطلاعات با نوعي انتقامستاني (vengeance) از آن همراه است. اما با توجه به ادعاي هايدگر، اين تصوري توهم آميز بيش نيست و معناي وجود انسان را با خطر مواجه ميكند. مشكل انسان تنها در سرريز اطلاعاتي خلاصه نميشود؛ خطر آنجايي خود را مينماياند كه اطلاعات، خود وجود (Being itself) – به عنوان بنيان حقيقت – را استتار ميكند.
براي هايدگر ظهور فناوري مدرن (كه فناوري اطلاعات يا سايبرنتيك قلههاي آن هستند) اوج سير تفكري است كه با يونانيان آغاز گرديد. وجود در ابتدا براي افلاطون و ارسطو، عجالتا به عنوان حضوري كه امكان تصوير كردن آن توسط انديشه و عقل ميرود، منكشف شد. نور فلسفه پياپي در دوره تاريخي 2500 سالهاش، به مثابه روشي براي تصوير كردن جهانبرعرصههاي مختلف علمي تابيده است : بر علومي چون رياضيات، منطق، نجوم، فيزيك، شيمي، زيستشناسي، كيهانشناسي و در حال حاضر بر عرصههاي ميانرشتهاي زيستشناسي مولكولي، علوم شناختي و عرصههاي علمي نوين ديگر. اين بالندگي فلسفي به دو معنا پايان فلسفه است : كمال (perfection) و سرآمد (termination) آن. موفقيت آشكار علمي حاصل بسترسازي ويژه انديشه ورزيفلسفياي است كه هايدگر اصطلاحLichtung يا همان تجلیگاه ( ياروزن تابش یا چراغدان به معنای جایگاه نور) را برايش برگزيد.
هايدگر در مقالهاي ديگر اين « عمل تفكر مدرن» را - با مقايسه بين آنچه تفكر حسابگر (calculative)و تفكر مراقبهاي (meditative) ميخواند][7- «پايان فلسفه» توصيف کرده و مینویسد:« روند تفكر حسابگر هرگز متوقف نميشود و قادر به مدونسازي خود نيست. تفكر حسابگر در تقابل با تفكر مراقبهاي قرار ميگيرد و نميتواند در كليت و معناي حاكم بر چيزها غور و تعمل كند» ( هايدگر 1966). تفكر مراقبهاي و حتي تفكر پيش از دوره كلاسيك فلسفه يوناني، كه زماني با ريشه وجود انساني سر و كار داشت، جاي خود را به تفكر حسابگري دادکه در قالب «فناوريهاي نوين ارتباطي» برانگیزنده پرتکاپو و حملهور بر وجود انسانی شد ( هايدگر 1966).
فناوري و به ويژه فناوري اطلاعات يك چنين تفكر مراقبهاي را ( در اصطلاح هايدگر Gelassenheit يا نسبت آزاد و بي طرف) از ما پنهان ميكند :« رهايی از چيزها (پديدارها) و داشتن نسبتي آزاد با باطن رازناک آنها... نويد بخش اساس و بنياني است كه ديرپايي انسان در دنياي فناوري را بدون اينكه به خطر بيفتد، به همراه دارد» (هايدگر 1966). چالش جدي در فناوري اطلاعات، عبارت است ازتهديد وجود انساني و مسئله حفظ تفكر مراقبهاي .(همان، ص55).
پژوهشهاي معاصر و مسائل نيمه تمام
نكته بسيار مهم آنكه نقد راديكال هايدگر از فناوري (كهقابل تعميم به فناوري اطلاعات است) پژوهشمايه بسياري از برداشتهاي معتبر طراحان و كاربران آيتي و سنتهاي فلسفي فناوري اطلاعاتبوده و پلي راميان علوم مهندسي و علوم انساني، رويكردهاي گسترشگرا و محدوديتگرااحداث میکند. از جمله رافائل كاپورو (1986) نقد هايدگر را وارد حوزه كتابداري و علوم اطلاعاتي كرده ؛ هيوبرت درايفوس (2001) تفسير فلسفياش از اينترنت را مديون هايدگر است؛ وبا اندكي ريشهيابي ميتوان اسامي ديگري چون تري وينوگارد، فرناندو فلورز و ريچارد كوينه را نيز به اين ليست افزود. در عين حال افرادي چونمارك پوسترشایستگی نقادي هايدگر در تعميم به حوزه آيتي را مورد چالش قرار دادهاند.
در اواسط دهه 80، وینوگراد و فلورز از دانشمندان علوم کامپیوتر در مقالهای مفصل ادعا کردند تحلیل هایدگری میتواند دلایل واماندگی فناوری اطلاعات ( بر خلاف آنچه پیش بینی دانشمندان کامپیوتر بود) را فاش نماید. به زعم ایندو (1987) بینش هایدگری نسبت به این مقوله میتواند چونانمحرکی برای تدبیر طراحیی نوین برای کامپیوترها باشد.
یک دهه بعد کوینه نظریه پرداز معماری ( 1995)، پا را از این هم فراتر گذاشت و نه تنها دیدگاه هایدگررا ، بلکه تفکر پساهایدگری ژاک دریدا را نیز دستافزاري برای روایتهای فلسفی طراحان سیستمهای فناوری اطلاعاتقلمداد نمود. دریدا با بهرهگیری از این اندیشه هایدگر که «هر انکشافی با استتار مقارن است»، پیشنهاد ساختارشکنی دقیقمفاهیمو روشها را جهت روشنی بخشی به جنبههای پنهان( که روشها و مفاهیم بر آنها استوارند) آنها ارائه کرد. به عقیده کوینه این نگرشگشاینده افقی نو بوده و تعهد بیش از حد آیتی بر روش عقلانی را تعدیل کرده و دیدگاه استعاری را جایگزین آن میکند.
بدینسان هایدگر و دریدابهاهمیت خلاقانه استعاری ،اعتباری مجدد بخشیدند. تفکری که تمثیلهای«Windows»، «Desktop» ،«icon» را برای سیستمعامل و صفحه نمایش، و کامپیوتر را برای ذهن مطرح میکند. تسهیل پیشرفت در طراحی سیستمهایفناوری اطلاعات ناشی از همین کاربردهای استعاری و خرد گریز(irrational) است. کوینه با رجوع به نوشتههای آکوئیناس و دفاع از ایده « استتار حقیقت در استعارههای كنايي»، آن را نه تنها در الهیات و بلکه در فناوری هم کارا میداند. البته، اینکه خود آکوئیناس یا هایدگر سهم فلسفی خود در حوزه فناوری اطلاعات را به این نحو میپذیرفتند یا خیر، به طوری جدی درهالهای ازابهام و تردیدباقی خواهد ماند.
پوستر در استدلالی مفصل جهت درگمان افکندن چنین رویکردهایی، معتقد است تحلیل هایدگر تنها میتواند معطوف به فناوری مدرن باشد و قابل مطرح کردن در حوزه فناوریهای پستمدرن نیست :« برخی از انواع فناوری اطلاعات ( در مجموعه پیچیده خود) نه تنها در گشتل سهم دارند ، بلکه گونهی انکشاف غیر مقارن با استتار هستند که انسان را در نسبتی آزاد با وجود قرار میدهند» (پوستر 2001). به باور پوستر رویکرد مناسبتر در پرورش درک فلسفی نسبت به آیتی، توسط تصویر فیلیکس گاتاری از ریزوم (rhizome) ]8[و بازگفت سنجیدهتر آن در پدیدارشناسی فناوریهای خاص، به دست میآید. لذا دامنههای وسیعی از تفکر بالقوه فلسفی در حوزه آیتی هنوز دست نخورده و معلق باقی میمانند و نیاز به ایجاد بنیانهای بدیل در آن برای تقویت این فصل از فلسفه به وضوح حس میشود.
1- سایبرنتیک ازجمله علومی است که در قرن بیستم پدید آمد و با رشد سریع خود توانست به علوم دیگر راه یابد. موضوع اصلی سایبرنتیک بررسی ماهیت کنترل در انسان، حیوان و ماشین است و لذا با زیست شناسی، روانشناسی، مکانیک، مهندسی، مدیریت و بسیاری علوم دیگر همبستگی دارد.
2- اين دو نويسنده نواقص نظريه اطلاعاتي شانون در باب مسئله معناشناسانه آن را در مقالههايشان بر طرف كردند.
3- ر روز پنجم ماه چهارم سال سی ام که 5 سال از تبعید یهویاکین پادشاه میگذشت ناگهان آسمان به روی حزقیال پسر بوزی گشوده شد و خداوند رویاهایی به او نشان داد.میچام این داستان را به عنوان اولین نسخههای تبادل اطلاعات وحیانیمثال میزند.
4- On Interpretation يكي از بخشهاي كتاب «ارغنون» نوشتهارسطو
5- سقراط کار خود را به کار مادرش (مامایی) تشبیه می کرد و معتقد بود وظیفه اش این است که اسباب تسهیل زایش روانهای افراد را فراهم کند. او می کوشید حس حقیقت جویی دیگران را برانگیزاند تا دریابند آنچه حقیقت می پنداشتند کافی نیست و هنوز به حقیقت نرسیده اند. گاهی نیز خود را به خرمگس (گدفلای) تشبیه می کرد که وظیفه اش نیش زدن انسان ها و بیدارکردن شان از خواب غفلت است.
6- هر گونه به ره آوردن Occasioning آنچه از عدم عبور میکندو به سوي حضور يافتن پيش ميرود نوعي پوئيسيس است. توليد دست افزاري يا به ظهور آوردن و به تصوير در آوردن امر هنري و شعري.
7- تفكر مراقبهاي، تفكري عجولانه، سطحي و تك بعدي نيست. تفكري كه به دنبال غور و تعمل و نيل به كليت پديدهها است، كليتي كه در دنياي شتابزده امروزي ... در ارتباط با فهم معناي زندگي خودمان به فراموشي سپرده شده است.نقد پديدار شناختي، دكتر پروين پرتوي، ص94
8- فیلیکس گاتاریدر کتابهزار فلات (هزار سطح صاف) که با همراهی دوستشژیل دلوزمنتشر نموده، بارها به استعارهریزوم (زمین ساقه) اشاره نموده است. از دیدگاه ژیل دلوز، ریزوم (زمین ساقه) نمایانگر وضعیت نمادین پسامدرنیسماست و او در نقد فلسفه غرب به این موضوع اشاره کرده است . ریزوم از مجموعه ای از عوامل و اجزا تشکیل شده و در آن وحدتی قابل مشاهده نیست . ما دو جور نحوه تفکر داریم. تفکر ریزومی و تفکر درختی و این دو با هم بکلی متفاوتند. تفکر ریزومی، فضاها و ارتباطات افقی و چندگانه و همه جانبه را تداعی میکند اما تفکر درختی با ارتباطات خطی و عمودی و گوش به فرمان سر و کار دارد. درخت، انتساب است؛ اما ریزوم ارتباط است، فقط ارتباط. تفکر درختی نمایانگر فلسفهِ بودن (و درجازدن) است حال آنکه تفکر ریزومی، پویا و متکثر بوده و در آن از مرزبندیهای تفکر خطی خبری نیست.