خوشبخت تر
بچه که بودم بلندترین سازه ذهنم
درخت بود، سپیدار، چنار، سرو،
و ناهنجارترین صدایی که می شنیدم
غار غار کلاغ،
صبح ها وقتن رفتن
و غروب ها وقت برگشتن
هی می کردند غار غار و غار
مادرمی گفت از مدرسه می گویند
شب ها وقت خواب
ستاره ها را می شمردم
باز هم مادر گفته بود بشمارمشان
کودکان امروزی لیک
سازه های دیگر دارند
ذهن شان پر از برج ست
باران، آرمیتاژ یا که یاس
و صدای بولدوزر، بیل مکانیکی ست
می خراشد گوش و دل و جان شان را
شب ها با اپ اسمارت فون هاشان می خوابند
نمیدانم کدامیک خوشبخت تریم
آن ها که برج و اپ دارند
یا ما که هنوز با خیال درخت، کلاغ و ستاره مان خوشیم
#سیما_مهذب 30 دی 1394