از: سپیده
امید
زندان های شهر
از رزمدگان راه آزادی
لبریز است
هوا سنگین و گند آلود
من این جا
در خیابان های مردۀ متروک
با عابرین خفته و خاموش
امروز و هر روز
می خواهم
بمانم زنده و پیکارجو، پرکین
تا فردا
فردای رستاخیز
که ما دیگر
برای دردها
فریاد عاصیمان
مشت را بر سردی دیوار نفشاریم
دیگر تو با افسوس
در حلقه های دود ننشینی
و من
به قفس و اسارت فریادها نیند یشم
و به یاران که زیر شکنجه و در خونند
و به شاگردانم که تکه ای نان را
از هم می ربایند
در کوره راه این شب ظلمانی
راه را یافته ام
راستین راه رهایی را
با من قدم بگذار
برای روزهای شاد فردا
دور یا نزدیک
شاید که نتوانیم با هم دید
دست را
بیگانه با زنجیر
آواز را
خالی از اندوه
لیک بی تردید
روزی که از ما نیست
چندان دور
واژۀ زنجیر
تنها حلقه های دست ها را
یاد می آرد.