از: سپیده
باور
فصل خشکسالی دریاها ست
با فانوس های کور
در دورترین برج های دریائی
شب همچنان باقی است
من
تنم را در تارهای انزوا پیچیده ام
و یادداشت های باطل را
از دفتر خاطراتم پاک می کنم
و با نت های راز آلود یک اهنگ
تا اوج می روم
زمین
زیر پای من تنهاست
زمین خشک سترون
و منتظر
با دست هایی پر از دانه های تحمل
****
چه روزهای درازی!
تنها آسمان صبور
این حجم آبی سخاوتمند
و پرنده ها
که تجسم آزادی اند
یادآور امید
من
رشد جوانه ها را
در بطن ساقه می پایم
در انتظار بهار
و گرمی آفتابی که دوباره خواهد تافت
گواه من اینک
شروع تحرک در امتداد جویبار حقیر
که راهی دریاها ست.