امنیت در عصر هسته ای - بخش نخست
اگر عضو یکی از شبکههای زیر هستید میتوانید این مطلب را به شبکهی خود ارسال کنید:
[26 Apr 2017]
[ فرهاد یزدی ]
- بیست و ششم آوریل 2017
در این مطلب، امنیت از دیدگاه نظامی و رویاروئی با دشمن بحث شده است. دیگر عوامل مانند ثبات داخلی، تجزیه ی سرزمین، آشوب و شورش و فساد حکومتی با تمام اهمیتی که دارند، در نظر گرفته نشده است.
برای ارزیابی امنیت هرکشور نیاز است که نخست به دیدگاه ارزش جهانی آن واحد سیاسی، به پردازیم. باید بدانیم هر واحد سیاسی تا چه مقدار می تواند در ثبات، آرامش و صلح جهانی ارزش داشته باشد، تا بتوانیم جایگاه امنیتی آن کشور را ارزیابی کنیم. بدون تردید پایه های امنیت هر کشور بر دوش همبستگی ملی که بالاترین حد آن در سایه دمکراسی به وجود می اید، اقتصاد که زندگی مادی ملت و توان جنگندگی و ایستادگی در برابر بحران را فراهم کرده و همزمان، بر قوام همبستگی ملی می افزاید و سپس نیروهای پدافندی نظامی، بستگی دارد. این عوامل اصلی باید همراه با دگرگونی دایمی که در سطح جهانی انجام می گیرد و امید، امکان و یا خطرات و تهدیدهای جدید بوجود می آید، پویا و سیال باشد. سکون در جهان، بدون معناست.
با انفجار هسته ای در ژاپن، جهان و همراه آن امنیت ملی کشورها به ناگه برای همیشه دگرگون شد. دیگر تضمین های سنتی، پاسخگوی مقابله با خطرات احتمالی نبود. رقابت میان دو قطب سیاسی جهان که حتا پیش از پایان جنگ دوم جهانی آغاز شده بود، استفاده از نیروی نظامی به عنوان راه حل نهائی اختلاف و رقابت سیاسی را برای همیشه دگرگون کرد. واکنش غیر قابل انتظار در برابر قدرت مخرب چنین جنگ افزاری، تضمین عدم درگیری مستقیم نظامی میان ابرقدرت های جهان از پس از جنگ جهانی دوم تاکنون بوده است. تا هنگامی که باشگاه هسته ای به پنج کشور اعضای دایم شورای امنیت سازمان ملل منحصر می شد، تا اندازه ای با محاسبه سود و زیان می شد مطمئن بود که امکان جنگ هسته ای ناچیز خواهد ماند. ابوجودی که مقدار زیادی از وقعیت های زندگی برپایه ای احتمال، قابل پیش بینی هستند، اما بسیاری از امور براساس random شکل می گیرند، یعنی قابلیت درک ریشه ی آن حوادث (علت و معلول) را در آن زمان نداریم، اتفاق می افتد. از این رو جهان چندین بار با برنامه و یا تصادف به لبه جنگ هسته ای رسید. حتا پای گذاردن اسرائیل به باشگاه هسته ای، این معادله را از نظر موازنه فیزیکی زیاد اثر گذار نبود. زیرا اسرائیل انتظار درگیری هسته ای با دشمنان خود را نداشت و ندارد و آگاه است که در پنجمین درگیری احتمالی نظامی با همسایگان درآینده، با تهدید هسته ای روبرو نخواهد شد. اما بدون تردید، چنین دست آوردی، اعتماد بنفس مردم و حکومت آن کشور را تا اندازه زیاد افزایش داد که یک نتیجه آن شدت بی پروائی فعالیت سیاسی و اطلاعاتی در تمامی کره زمین می باشد. اما ورود هندوستان (تا اندازه ای) و به ویژه پاکستان و کره شمالی، تصویر تضمین ادامه صلح را برهم زد. هم کره شمالی و هم پاکستان در برابر حریف اصلی که آمریکا و هندوستان باشند، در یک جنگ غیر هسته ای به طور مسلم بازنده هستند، و از این رو امکان بکار بردن جنگ افزار هسته ای به عنوان حربه نهائی برای آنان بسیار بالاست. عامل دیگر استانداردهای پائین ایمنی برای پیش گیری از بکار بردن ناشی از غفلت و سهل انگاری، در هردو سرزمین می باشد. در مورد کره شمالی پیوند امنیت کشور با بقای رژیم بسیار مهم است. به احتمال بسیار رژیم برای حفظ خود در قدرت بدون درنظر گرفتن سرنوشت کشور در جنگ احتمالی که نابودی کامل خواهد بود، از درگیری هسته ای رویگردان نخواهد بود. در راستای هدف حفظ نظام، آسیب رساندن به دشمن بالاتر از حفظ کشور در برابر آسیب های احتمالی است. شاید در سال هایی پس از دست یابی شوروی و چین به چنین جنگ افزاری، بخاطر وابستگی شدید رژیم به سرنوشت کشور، استالین و بازماندگان او و مائو حاظر به فدا کردن ملت بخاطر بقای رژیم کمونیستی بودند. اما در دوران سراشیب شوروی، بتدریج این حلقه ضعیف گردید. گورباچف از هم پاشی کمونیسم و حتا اتحاد شوروی را بدون استفاده از جنگ افزار هسته ای، حتا بدون تهدید به استفاده آن، پذیرا شد و نشان داد زنده ماندن ملت بمراتب بر زنده ماندن رژیم و ایدئولوژی برتری دارد. غرب آمادگی استفاده از جنگ افزار هسته ای را تنها بخاطر حفظ ملت و کشور داشت و نه بقای رژیم. رژیم های دمکرات بخاطر رابطه ی نزدیک با ملت، به سادگی بسیار بیش تر توان دگرگونی مسالمت آمیز داشته و دارند و همزمان بقای کشور را به بقای نظام خود متصل نکرده بودند و نمی کنند. نمی توان تصور کرد که دوگل در لحظه ی بحرانی تظاهرات خیابانی برعلیه او، به مخیله خود راه می داد که بالاتر از پلیس ضد شورش را وارد صحنه کند، تا چه رسد به استفاده از جنگ افزار هسته ای. اگر فرض کنیم نظام اسلامی به جنگ افزار هسته ای مسلح بود، در صورت خطر شدید نابودی رژیم، آیا امکان پذیر بود که به حمله ی هسته ای برعلیه قدرت بسیار زورمند دست نمی زد؟ از آن بدتر، دسترسی داعش به جنگ افزار هسته ای چه می توانست بوجود آورد؟ تضمینی در برابر عدم استفاده پاکستان، کره شمالی، نظام اسلامی و یا داعش در هنگام بحران وجود ندارد. این ها رژیم هائی هستند که در کانون خود، ارزشی برای انسان و ملت قایل نیستند. جهان بینی آنها یا بر پایه مذهبی و یا ایدئولوژی های دیگر که انسان را در کانون قرار نمی دهد، مهاجم و فاجعه آفرین هستند.
جنگ-
جنگ به عنوان راه حل نهائی سیاسی مسایل همیشه در تاریخ وجود داشته. شاید بجز برخی از قبایل آسیای میانه که جنگ به خودی خود هدف بود، جنگ غیر سیاسی نداشته ایم. دو جنگ جهانی، در کم تر 40 سال در اروپا و دیگر نقاط کشتار، ویرانی، آوارگی در ابعاد یکسد میلیون نفر در جهان را ایجاد کرد. پابه عرصه گذاردن دو ایدئولوژی تند و مهاجم فاشیسم و کمونیسم، درهم شکستن مرزها و ایجاد مرزهای جدید که در تاریخ بشر بدان سرعت سابقه نداشت، و همچنین ضهور جنگ افزار هسته ای پس از جنگ دوم جهانی، جهان دچار دو دگرگونی اساسی گردید: نخست این که جنگ میان ابر قدرت ها دیگر به تنهائی در باره حل نهائی مسایل سیاسی محدود نمی شد، بلکه حل نهائی مساله ی وجود بشر در کره زمین را نیزدر بر می گرفت. از این رو، ادامه رندگانی بشر بر حل مسایل سیاسی، اولویت گرفت. دوم اینکه سرآغازی برپایان عصر امپراتوری ها به صورت تصرف سرزمین دیگران، به عنوان هدف مورد نظر، درآمد.
اما جنگ به ویژه به صورت نیابتی و با استفاده از جنگ افزارهای سنتی غیر هسته ای، تا این روز هنوز ادامه دارد. ابر قدرت های دارای جنگ افزار هسته ای، تمام تلاش خود را بکار بردند که از درگیری چنین جنگی میان خود پیش گیری کنند. پس از فروپاشی شوروی، آخرین امپراتوری سنتی که وسیله ی اشغال نظامی سرزمین های فتح شده، در مهار آن نظام قرار گرفت، قدرت آمریکا بی رقیب و آن سرزمین بعنوان طراح و حافظ نظم جهانی عمل می کرد. در این دوران، آمریکا دست به ایجاد پایگاه های هوائی و دریائی و اطلاعاتی هرچه بیش تر و همچنین استقرار جنگ افزار در سراسر جهان دست زد. بجز فروپاشی کشورهای غیر طبیعی که مرزهای آنان براثر رقابت های امپراتوری های گذشته و یا درنتیجه جنگ دوم جهانی شکل گرفته شده بود، جنگ بزرگ و فراگیر در مقایسه محدودتر شد. امروز نیز با وجود ضهور چین در عرصه جهانی به عنوان قدرت اقتصادی و نظامی و ادامه ی قدرت نظامی روسیه در پناه زرادخانه ی هسته ای، جهان به استثنای خاور میانه عربی به همان صورت یعنی صلح میان ابر قدرت ها، باقی مانده است. فراز چین به دومین قدرت اقتصادی جهان و آنهم در زمانی کوتاه، حتا با تنش شدید همراه نبود تا چه رسد به تندر جنگ آفرین. البته بسیاری بر این نظر هستند که فراز چین، خواهی نخواهی، ادعای دستکم شراکت در رهبری جهان و ادعاهای تاریخی سرزمینی که براثر اختلافات درازمدت در منطقه بوجود آمده است، آنقدر شدید خواهند شد که به درگیری نظامی ختم شوند. به ویژه اگر توجه کنیم که فراز چین روحیه ناسیونالیسم زخم خورده چین را دوباره زنده کرده و حکومت نیز در تقویت این روند کوشیده است. اما مشگل بتوان تصور کرد که رویاروئی نظامی آمریکا و چین مانند آنچه در جنگ کره اتفاق افتاد، دوباره شکل گیرد. حتا اگر این رویاروئی در کشوری ثالث باشد، به احتمال زیاد چنین جنگی به سلاح های سنتی محدود خواهند بود. جنگ با حمله چین یا آمریکا به خاک کشور دیگر و یا کشور زیر حمایت یکی از قدرت ها، احتمال کمی دارد. با در نظر گرفتن قدرت برتر هوائی و دریائی آمریکا در برابر چین، چنین جنگی با پیاده شدن پیاده نظام چین همراه نخواهد بود، حتا در مورد تایوان. احتمال استفاده از جنگ افزار هسته ای با وجودی که صفر نیست، بسیار کم می باشد. اما باید توجه داشت که صلح جهانی به ویژه در منطقه خاور دور که چهار قدرت هسته ای آمریکا، روسیه، چین و کره شمالی بدورهم گرد آمده اند، باوجود حجم بزرگ بازرگانی، صلح طبیعی مانند آنچه در اروپا برقرار است، نیست بلکه بر مبنای قدرت مخرب بنا شده است.
تمامی کشورهای آسیای جنوب شرقی که سابقه ی تاریخی درازمدت با چین دارند، گرچه در دورانی برای کسب امتیازهای سیاسی و اقتصادی، ممکن است از مهره چین در برابر آمریکا استفاده کنند، اما از قدرت گیری چین، بخاطر همسایگی و عدم اطمینان به رژیم آن، بیش از قدرت آمریکا وحشت داشته و از این رو مجبور به نزدیک شدن با آمریکا هستند. حتا ویتنام، لائوس و کامبوج که درگیری های نظامی در گذشته نه چندان دور با آمریکا را پشت سر گذارده اند. تمامی کشورهای حوزه اقیانوس آرام و هند از ژاپن گرفته تا کره، استرالیا، اندونزی و هندوستان و فیلیپین، نیروی نظامی آمریکا را برای ایجاد موازنه در برابر چین به سود خود می دانند. هر چند روسیه با چین دارای روابط به نسبت گرمی می باشد، در مقایسه سود و زیاد، وجود نیروی دریائی آمریکا در همسایگی هردو کشور روسیه و چین، بر امنیت هردو کشور می افزاید. زیرا روسیه حساب می کنند که در بخش خاوری یخزده کم جمعیت و پر ارزش (بخاطر منابع نفت و گاز)، جمعیت عظیم چینی قرار دارند که هم اکنون نیز شهرهای مرزی در روسیه را، به تصرف خود در آورنده اند. در برآورد نهائی می توان نتیجه گرفت که هیچیک از سه قدرت هسته ای چین، روسیه و آمریکا خروج یکی از رقبا از صحنه ی منطقه را به سود امنیت خود نمی دانند.
اکنون اگر هندوستان را نیز به این معادله بی افزائیم، به این نتیجه نیز می رسیم که هندوستان هسته ای که با چین در چهار جنگ سنتی بی نتیجه شرکت کرده بود و همچنین در چند جنگ خونین با پاکستان در گیر شده بود، وجود نیروی نظامی و هسته ای آمریکا را تضمین بیش تر بر امنیت خود هم در برابر چین و هم در برابر پاکستان می بیند. حتا عربستان که زیر چتر هسته ای پاکستان پوشش دارد، حضور نظامی آمریکا در این بخش از جهان را خواستار است.
دسته بندی های قدیمی که چین و آمریکا از پاکستان و روسیه از هندوستان حمایت می کردند، پایان یافته است. روابط اقتصادی اکنون در پهنه ی جهانی سخن نخست، را می گویند. گسترش اقتصادی هند و پیش بینی ادامه ی آن در آینده که بزودی آن سرزمین را به سومین قدرت اقتصادی جهان، هم بر مبنای دلار و هم بر مبنای قدرت خرید، قرار می دهد جبهه بندی تمامی قدرت ها را دگرگون کرده است. وزنه ی هندوستان برای همه و از آن میان چین بالا رفته، وزنه پاکستان با اقتصاد ضعیف و آینده اقتصادی نه چندان تابناک، پائین آمده است. بازرگانی میان این دو کشور به سرعت در حال رشد است و هم اکنون به 80 میلیارد دلار رسیده است که چین را در مقام نخست شریک بازرگانی هندوستان در آورده. خطرناک ترین نقاط جهان در حال حاظر پاکستان و کره شمالی می باشند که بیش از دیگر قدرت ها، امکان استفاده از جنگ افزار هسته ای را دارند. این نکته از نظر چین دور نمانده و از این رو نزدیک شدن هرچه بیش تر با هند که به طور طبیعی انجام می گیرد، انگیزه بیش تر می یابد.
حال ما باید نگاهی به آینده جنگ و افزارهای درحال مطالعه داشته باشیم. نویسنده اعلان می کند که اطلاعی بیش از آنچه در رسانه های عمومی قابل دسترسی است، را ندارد. اما بنظر می رسد که جنگ افزارهای آینده بهمان اندازه که به طور فیزیکی آسیب رسان هستند، مانند تجهیز ماهواره به جنگ افزار لیزری و یا دیگر راه های تخریب کننده، مطالعه و تجربه در باره جنگ افزارهای سایبری غیر فیزیکی و الکترونیکی نیر بهمان شدت در دست تحقیق است. موشک کره شمالی که قرار بود در روز رژه نظامی بزرگ (105 سالگرد تولد پایه گذار آن رژیم و یا پدر بزرگ "رهبر" کنونی) انجام گیرد، در زمان بسیار کوتاهی پس از پرتاب منفجر گردید. احتمال اختلال الکترونیکی در دستگاه های اساسی موشک وسیله ی آمریکا و یا حتا چین زیاد است. بیاد آوریم ویروس الکترونیکی در دستگاه های غنی سازی اوروانیوم در ایران که عملکرد آن را تا مدتی متوقف کرد. می توان تصور کرد که این عملیات اخطار بود و با دستکاری شدیدتر امکان انفجار آن دستگاه ها وجود داشت. اکنون کشورهای زیادی و از آن میان ایران امکان اخلال در سدها، نیروهای برق، پالایشگاه ها، پایگاه های نظامی، معادن و به طور خلاصه زیر ساخت های کشور در سرزمین های یکدیگر را دارند که ویرانی و از کارانداختن شهرها و مراکز فرماندهی را از راه دور انجام داده و نیاز آنان به حمله نظامی سنتی را بر طرف می کند. به احتمال زیاد جنگ در جهان آینده تکیه بر جنگ سایبری خواهد داشت و همزمان امکان زیاد دارد که با حذف کامل خودکامگان، بیش از امروز صلح آمیز باشد.
جنگ و دمکراسی - جنگ میان دو و یا چند کشور دمکرات هنوز در نگرفته است. امکان جنگ میان چنین کشورها که از اتحاد فرهنگی، سیاسی و اقتصادی برخوردار هستند، بخاطر فرهنگ جا افتاده سیاسی آنان، در آینده نیز بسیار پائین است. ارزش زندگی افراد در دمکراسی ها بسیار بالاتر است تا در کشورهای غیر دمکرات. گفته ی قدیمی که خون همه قرمز است، در همه ی جای جهان صادق نیست. ارزش خون، در هر واحد سیاسی با ارزشی که حکومت آن کشور برای شهروندان، قایل می شود تعیین می گردد. از این رو، فرآیند ورود به جنگ و به ویژه جنگ فراگیر در دمکراسی ها بسیار مشگل تر است تا حکومت خود کامه. همزمان بده وبستان سیاسی رایج و جا افتاده در دمکراسی، بخت دیپلماسی برای رفع مشکلات سیاسی را بسیار گسترده می کند. نمونه اروپا بسیار گویاست. قاره ای که دوجنگ جهانی با بیش از یکسد میلیون کشته به وجود آورد، با برقراری دمکراسی در بخش بزرگی از آن، احتمال جنگ میان آن کشور ها را به صفر رسانده است. بخاطر برقراری چنین دمکراسی پایه دار، روسیه برای نخستین بار در تاریخ نوین خود از تجاوز از سوی مرزهای باختری خود، احساس اطمینان می کند. اما چنین تضمینی از جانب روسیه به اروپا داده نشده است. جنگ میان دو و یا چند کشور که دستکم یک سو قدرت خودکامه باشد آنهم در منطقه خاورمیانه، عادیست. دمکراسی ها ثابت کرده اند که در مواردی که منافع حیاتی آنان به خطر می افتد، آمادگی دست زدن به جنگ را دارند. جنگ کره، ویتنام و حمله به عراق و افغانستان را می توان نام برد. همزمان اگر دوسوی دعوا غیر دمکرات باشند، منافع رژیم و فرد، نقش مهم تری دارند تا منافع ملی. جنگ میان چین و شوروی و چین و ویتنام پس از خروج آمریکا از آن میان می باشند. جنگ ایران و عراق، به احتمال بالاترین نمونه قربانی شدن منافع ملی در پای منافع فرد و رژیم می باشد. رژیم خمینی که برای ماندگاری به تجهیز ملت و همزمان تصفیه مخالفان (در درون و بیرون از رژیم) نیاز داشت، تلاشی برای پیش گیری از حمله عراق به ایران بعمل نیاورد. صدام حسین نیز قادر گردید که احتمال شورش شیعی مذهبی ها در آن سرزمین را به عقب بی اندازد. با وجودی که متجاوز صدام بوده است، تعیین کننده در هردو جبهه منافع رژیم و شخصی بود و نه منافع ملی.
دمکراسی که در اکثر کشورهای پیش رفته فرهنگ حاکم می باشند، حتا اگر از دیگر مزایای آن که برقراری حکومت ملی و حقوق بشر است چشم بپوشیم، دستکم در این موضوع که به سادگی دست به جنگ نمی زند، برای تمام جهان امریست میمون. کشورهای دمکرات در سود ملی خودشان می باشد که تلاش کنند حتا به عنوان عاملی برای جلوگیری از جنگ، به پراکش این روش سیاسی و اجتماعی در جهان همت نمایند. می توان ادعا کرد که تلاش در راه استواری ریشه های دمکراسی در جهان، به یکی از منافع حیاتی جهان توسعه یافته بدل شده است. تنها سدی که در برابر گسترش حکومت اراده ملی در جهان وجود دارد، عوامل فرهنگی است که به ویژه در میان سرزمین هائی که پدیده ملت وجود ندارد، بسیار استوار است. ملت فراگیر و همبسته است و از این رو گرایش به اتحاد دارد. چون فراگیر و همبسته می باشد، بر مبنای طبیعت خود، بیش از هر رژیم دیگر، حقوق همه را رعایت خواهد کرد. امت که برپایه ی قوم، ایل، مذهب و زبان بنا شده است، چون بنا را بر جدائی گذارده و تنها منافع گروه ویژه خود را در بر دارد، نمی تواند اراده بقیه را تحمل نماید و از این رو گرایش به تجزیه دارد. در بطن خود چنین رژیمی قابلیت در نظر گرفتن و احترام به منافع دیگران را ندارد. از این رو، قابلیت استواری دمکراسی در کشورهای فاقد پدیده ملت کم تر، است تا کشورهائی که در آن پدیده ملت جا افتاده است. زیرا همزمان مرزهای آن کشور روشن هستند. واحدهای سیاسی فاقد ملت، دارای مرزهای موقتی و متغیر هستند. بدون روشن بودن مرزهای استقرار دمکراسی، نمی توان آن را به اجرا در آورد. استواری دمکراسی حتا با زور، در خاورمیانه عربی شکست خورد، زیرا ملت و از این رو، پدیده روا داری وجود نداشت. در آلمان و ژاپن شکست خورده پس از جنگ، بخاطر پدیده ملت، به سادگی چنین رژیمی استوار گردید. در بسیاری از کشورهائی که سابقه دراز ملت در آنان وجود ندارد و همبستگی براساس اشتراک منافع بوجود آمده است، چون باشندگان خارجی که در آن مکان ها ساکن شدند از سرزمین هائی با سابقه ی نوعی حقوق بشر به آن جاها مهاجرت کردند، دمکراسی ریشه ی فرهنگی لازم را پیدا کرد. مقایسه کنید چنین وضعیتی را با موقعیت آمریکای لاتین که مهاجران از سرزمین های بدون سابقه فرهنگی دمکراسی در آن سرزمین ها پا گذاردند. تنها عاملی که در درازمدت می تواند نوعی دمکراسی در نبود ملت را در سرزمین هائی که دستده بندی ها بر مبنای قوم، زبان و مذهب، در سالیان دراز قوام گرفته، برقرار کند، تجربه دراز مدت شکست نظام خودکامه (به اشکال گوناگون) می باشد، تا در نهایت به پختگی فرهنگی در سایه ی ارتباطات گسترده جهانی، برای درک مزایای نسبی آن دست یابند.
مطلبهای دیگر از همین نویسنده در سایت آیندهنگری: