این ویدئویی است که مسیح علینژاد منتشر کرده است
لطفا قبل از خواندن اين متن، ويديوى كوتاهى را كه اين روزها شهروندان عادى به مسيح على نژاد روزنامه نگار ارسال كردهاند را ببينيد.
ديدن تظاهرات مردم ايران در چند شبانه روز گذشته خواب از چشمم ربوده است. اما ديدن اين فيلم كوتاه از جوانى كه در خيابان با مردم صحبت مىكند، جانم را آتش زد و مرا برد به پنج سال قبل از انقلاب، زمانى كه ١٧ ساله بودم و پيراهن سفيدم از گلولهاى كه به من خورده بود، غرق خون بود. من در آن زمان چون اين جوان با مردم خيابان سخن مىگفتم. آن روز هم مردم بى تفاوت از كنار من رد مىشدند؛ از آن بدتر عدهاى از آنها بر سرم ريختند و مرا لت و كوب كردند و با چاقو عصب دو انگشت مرا قطع كردند و به پليس تحويلم دادند. اين ماجرا در ميدان ژاله تهران اتفاق افتاد. چهار سال بعد همان مردم، در همان ميدان ژاله جمع شدند و همان فريادهايى را زدند كه من و نسل من مىزديم. بسيارى از آن مردم، در ميدان ژاله شهيد شدند و نام ميدان ژاله شد ميدان شهدا.
شاه، اوايل ما را، و بعدها همه مردم را به تحريك شدن از بيگانگان متهم مىكرد تا كار از كارش گذشت و اعلام كرد: "صداى انقلاب شما را شنيدم." اما چون صداى انقلاب را دير شنيد، سرنگون شد. وقتى كه ديگر كسى هم نخواست صداى او را بشنود. يا شنيدند، اما زخمها و دردهاى تن و جان شان اجازه نمىداد ديگر او را باور كنند.
اكنون نيز صداى اين جوان را مردم خيابان نمىشنوند و يا مىشنوند و از كنارش بىتفاوت مىگذرند. صداى انقلاب اين جوانان را، سيستم حاكم بر ايران، چه اصولگرا و چه اصلاح طلب نشنيده مىگيرند و نمىدانند كه اين نشنيده گرفتن، خشونتهاى بيشترى را بر اين ملت دير يا زود تحميل خواهد كرد.
خامنهاى فكر مىكند چون شاه اعلام كرد صداى انقلاب شما را شنيدم، سقوط كرد؛ حال آن كه شاه چون صداى انقلاب را دير شنيد، مجبور به فرار از ايران شد و ملتى را كه بدبخت كرده بود، تنها گذاشت و رفت. شايد اكنون خامنهاى فهميده باشد كه براى او هم چون شاه ديگر دير شده، اما براى اصلاح طلبان جامعه، شنيدن اين صدا هنوز دير نيست. آنها اگر اين نسل جوانى را كه از اصولگرا و اصلاح طلب سرخوردهاند، در نيابند و صدايشان را نشنوند، اين نسل نيز صدا و منطق مبارزات ضد خشونت آنها را نخواهند شنيد. اين نسل اول به همدردى و عذرخواهى احتياج دارد و بعد به گفتگو. حال آن كه اصلاح طلبان به آنها تنها نصيحت مىكنند و رهنمود مىدهند، و آنقدر اين جوانها را نقد خشونت مىكنند، كه فراموش مىشود حكومت استبداد در حال خشونت و كشتن انقلابيون است، و رفتار خشن اين جوانان در مقابل خشونت حكومت، حتى در همين روزهاى خشن، ناچيز است.
پيش از خروجم از ايران در ديدارى حضورى به آقاى خاتمى گفتم:" شما با راى ٢٠ ميليون از اين جوانها بر سر كار آمدهايد، اما روزنامههاى اصلاح طلب هر روز، تنها از احضار و دستگيرى تنى چند از اصلاح طلبان مشهور خبر مىدهند و فراموش كردهاند هر روزه هزار هزار از جوانهايى كه به اميد اصلاح به شما راى دادهاند، چگونه براى يك عشق ساده شلاق مىخورند و در هيچ يك از روزنامههاى شما، يك خبر از شلاق خوردن و زندان و جريمه و بيكارى هيچ كداميك از اين جوانها نيست."
در آن زمان اصلاح طلبان فرياد اين جوانها را زير شلاقها ناديده گرفتند، اين جوانها نيز قهر كردند و در دور بعدى احمدى نژاد بر سر كار آمد و شد آنچه شد. دوباره به جاى عذرخواهى اصلاح طلبان از مردم، مردم از آنها عذر خواستند و پاى صندوقهاى راى آمدند و جنبش سبز را آفريدند. اما باز اصولگرا سركوب كرد و اصلاح طلب واقعى به حصر رفت و يا عقب نشست و اصلاح طلبانى نيم بند را بر سر كار فرستاد. حال اين نسل از سرخوردگى و بىپناهى، به رضا شاه پناه برده است. چرا كه وقتى روشنى در افق آينده معلوم نيست، اين نسل هم در پى روشنى، به خيال خودش به گذشته كمتر تاريك رو مىكند و ناخواسته از گورى به گورى مىرود.
اگر صداى مردم ابتدا توسط خود مردم و سپس توسط روشنفكران و هنرمندان و اصلاح جويان جامعه شنيده نشود، اصولگراها امروز و فردا به سركوب اين حركت، به همان شيوه كه در جنبش سبز و سوريه آموختهاند، برخواهند خاست. اما اين حركت سركوب شده، چندى بعد خشمگينتر و مخربتر سر برخواهد آورد و آنگاه ديگر گوشى براى شنيدن صداى اصلاحات شما هم وجود نخواهد داشت.
همدردى من با مردمى كه امروز كف خيابانهاى ايران، از سر جان به لب رسيدگى، انقلاب به راه انداختهاند، همراهى با خشونت برخى از آنها نيست، كه بر اين باورم كه انقلابى كه با خشونت به قدرت برسد، با خشونت هم بايد حفظ شود و دوباره مىشود همين وضعى كه اكنون داريم. اما آيا حكومت ايران راه ديگرى پيش پاى اين جوانان گذاشته است؟
بياييد منصف باشيم و گناه خشونت موجود را تنها بر گردن اين جوانها نيندازيم. خشونت را استبداد دينى خامنهاى بر اين جوانها تحميل كرد. خشونت را سازش اصلاح طلبان با استبداد اصولگراها بر اين جوانها تحميل كرد. همانطور كه مبارزات مسلحانه دوران شاه و انقلاب خشن ٥٧ را در وهله اول، استبداد شاه به نسل ما تحميل كرد. شاهى كه مدرنيزيم نيم بندش، حتى اجازه تاسيس يك حزب سياسى واقعى را به نسل ما نمىداد، تا ما براى مخالفت و اصلاح طلبى خود راهى بيابيم. شاهى كه هر مخالف و منتقدى را حتى در حد خواندن يك اعلاميه، و يك كتاب شعر، به سالها زندان و شكنجه محكوم مىكرد.
نسل جديد به حق، به پيامد و روش انقلابى كه نسل ما كرده است منتقد است؛ آنها مىگويند شما ما را از چاله در آورديد و به چاه انداختيد؛ اما همين نسل در عمل، كم كم همان راه انقلابى نسل ما را دارد مىرود. و باز براى آن كه در وهله اول، خامنهاى عليرغم آن كه خطاهاى شاه را ديده، همچنان سرسختانه در نشنيدن صداى ملت به راه او مىرود. انقلاب نسل گذشته و نسل امروز از شر مستبديناش رهايى نداشت و ندارد و راه كم هزينه و بى بازگشتش را نمىيابد.
در نتيجه دو نسل بعد، بر نسل فعلى و نسل ما خرده خواهند گرفت كه آنچه شما بر سر ما آورديد، ناشى از دو انقلاب خشنى است كه شما كرديد. البته نسل ما در آن هنگام مرده است و قادر به پاسخگويى و دفاع از خود نيست، اما نسل فعلى، به نسل فردا خواهد گفت:"ببخشيد. از ته دل معذرت مىخواهيم، اما خامنهاى و استبداد دينىاش چارهاى جز انقلاب براى ما نگذاشته بودند."
باور كنيم اين صداى انقلاب است، كه اگر شنيده نشود و اگر درد اين نسل التيمام نيابد، و انقلاب كم كم خشونت بارشان اكنون يا كمى بعدتر اوج بگيرد، و با عدم امكان فرار حكومت -كه جايى براى فرار ندارند- به خشونتهايى چون ليبى و سوريه برسد، به نظر من اول، استبداد دينى خامنهاى مقصر آن خشونت و ويرانى خواهد بود، دوم، خود بينى حزبى و استراتژى به روز نشده اصلاح طلبان، و آخر از همه، اين نسل جوان خشمگين و جان به لب رسيده.
در اين بين گوش ناشنواى هنرمندان هم كم تقصير نيست. آنها كه هنرشان را براى اين مردم مىخوانند و جوايزشان را به اين مردم تقديم مىكنند، اما گوششان را تنها براى نصايح منتقدين سينمايى يا مسئولين وزارت ارشاد بازگذاشتهاند. اگر هر كدام آنها حداقل در حد دلسوزى ترانه عليدوستى مطلبى مىگفتند، با صداى صدها هنرمند ايرانى، اين سكوت مرگبار بىتفاوتى مىشكست. عجيب است از هنرمندانى كه وقتى يك اثرشان سانسور مىشود و كمى ديرتر اكران مىشود، فرياد " وا مصيبتا و وا هنرا" سر مىدهند، اما در مقابل انقلابى از سر درد كه جان شهرهاى ايران را مىسوزاند، احساس هيچ مصيبتى نمىكنند! يا اين طور مىنمايند.
بارى، نسل من آن قدر سرخورده بود كه مىگفت:" بگذار شاه برود، هر چه بشود و هر كه بيايد بهتر از او و اين وضعيت است." نسل فعلى هم مىگويد:" بگذار اول اينها بروند هر كس و هر چه بيايد، بهتر از اينها و اين وضعيت است." بله رفتن اينها و تغيير اين وضع خواست اكثريت ملت ايران است، اما بهايش چرا پذيرش استبداد ناشناخته بعدى، يا استبداد تجربه شده قبلى باشد؟ متاسفانه استبداد نه تنها امروز ما را ويران مىكند، كه آينده ما را هم از ناچارى دارد به بيراهه مىكشاند.
در فيلم كوتاه فوق، فرزندى از فرزندان ايران زمين از ما متعلقين به نسل گذشته، حمايت مىخواست. او مىگفت شما ناراضى بوديد و انقلاب كرديد و ما را به اين روز انداختيد، حالا ما مىخواهيم انقلاب كنيم و شما بياييد از فرزندانتان حمايت كنيد. حرفى كه او مىزند، و احساس و نحوه بيانش، آتش به جان شنونده مىزند.
در جواب او مىگويم:" اى فرزندان ايران زمين! من به عنوان يك فرد از نسل قبلى، صداى انقلاب نسل شما را شنيدم. شما را حمايت مىكنم. گام به گام و نگران، شما را دنبال مىكنم، چرا كه شما فرزندان و جگر گوشههاى ما هستيد و تقدير شما و ما و فرزندان شما يكى است. اما براى خاطر امروز نسل خودتان، و به خاطر نسل فردا، روشى را انتخاب كنيد كه با هدف شما كه عدالت، دمكراسى، حقوق بشر، و آزادىهاى فردى است مغاير نباشد. روشى را انتخاب كنيد كه به سركوب بيشتر مجوز ندهد. روشى را انتخاب كنيد كه ياسى بر ياسهاى قبلى ايران نيفزايد. روشى را انتخاب كنيد كه يك ديكتاتور را از بين نبرد و ديكتاتور ديگرى را به جايش ننشاند.
فرزندم! اى دردمند فرزندم! سخنى كه تو با مردم در خيابان مىگفتى، جان مرا آتش زد، به دوستانت بگو به جاى آتش زدن بانكها، آتشى به خرمن بىتفاوتى، سكوت يا چند دستگى ملت بزنند. در آن صورت كه با احساس و بيان و منطق خود، اكثريت را به مخالفت مدنى يا به خيابان بكشانيد، اتفاق نهايى افتاده است، و الا تاريخ ما نشان داده، ايثار اقليتها، تنها قربانى بر قربانى و ياس بر ياس مىافزايد.