هزار و یکشب احتیاج به معرفی ندارد. هر ایرانی با دانش متوسط اسم آنرا شنیده است. پادشاهی دختران را می کشد ولی یک دختر با داستانهای زنجیره ای و دل آویزش او را مفتون خود میکند و داستانها را تا ۱۰۰۱ شب چنان ادامه میدهد که پادشاه مشتاق شنیدن بقیهی داستان را فردا صبر میکند. همین شگرد راوی که اسم قشنگش شهرزاد است، بسنده بود که او زنده بماند.
اما داستانها گاهی شبیه هم هستند و یا گزافهگویی در نقش قهرمانان و عشقها و یا زیباییهای آنان و بخشش شاهان و بازرگانان فراوان است. یا از جان گذشتگیهای غیرمعمول وجود دارد که بعید بنظر میرسد درست باشند. اما چند چیز بسیار شگفتانگیز در برخی از این داستانها بچشم میخورد که این مقاله به یکی از آنها میپردازد.
تا آنجا که من اطلاع دارم هم گابریل گارسیا مارکز و هم مارسل پروست به خواندن هزار و یکشب اذعان داشتهاند و از آن لذتها بردهاند. مخصوصاً مارکز از آن ایدهها گرفته است. مارسل پروست نیز در کتاب بزرگ خود «در جستجوی زمان از دست رفته» از هزار و یکشب یاد میکند و بعید نیست که در چندین جا در آن کتاب عظیمش از ایران و فرش و گاهی بطور اغراق آمیزی از بنای زیبای کلیسای ایرانی فکر کنم در شهر بعلبک اسم میبرد که در اصل یک چنان کلیسای در کار نبوده و نیست. اما احتمالا تاثیر همین هزار و یکشب باشد که او را اینچنین مفتون برخی شگفتیهای ایران میکرده بود.
اما داستانهای هزار و یکشب همگی ساختگی نیست برخی با تیزبینی فراوانی رهبران و حتی پیغمبر اسلام را هم نشانه گرفته است. یکی از داستانهای طولانی او که از صفحه۲۴۴ جلد چهارم شروع و در صفحهی ۲۲ جلد پنجم پایان مییابد یعنی حدود ۱۷۰ صفحه. زندگی فردی به اسم غریب (انتخاب اسمها بسیار مهم و دقیق هستند.) است که مادرش از کنیزان پادشاه بوده و از وی حامله میشود. پادشاه پیش از او پسری داشته به اسم عجیب که شرور بود تا اینکه کار را به جایی رساند که پدر را کشت و خود به جای او نشست. این عجیب خواب ترسناکی میبیند بدین صورت:
«دوش در خواب دیدم که پدرم پیش من ایستاده آلت مردی او نمایان است و چیزی مثل زنبور از سر او بیرون آمد و بزرگ همی شد تا به مقدار یکی از درندکان گردید و او را چنگالها بود مانند خنجر؛ من از او بیم کردم و مبهوت ماندم. ناگاه روی بمن آورده چنگال به من زد و شکم من بدرید، در حال من از خواب هراسان بیدار شدم، خواب مرا تعبیر کنید.» رمالها و ستارهشناسان خواب او را تعبیر کردند و به او گفتند که برادری دارد که حکومت از او خواهد گرفت. ولی او فکر می کرده تنها پسر پادشاه است بنابراین به دارودستهاش فرمان میدهد که از زنان و کنیزکان پدرش جویا شوند که آیا آنها فرزندی دارند و یا حامله هستند؟ از کنیزی خبر میآورند که بلی او حامله است. او فرمان قتل او را میدهد. قاتلان که بسوی دجله رفته تا او را بکشند اسیر قومی میشوند و خودشان کشته شده و زن تنها بچهاش را میزاید.
این بچه که اسمش را غریب میگذارد کارهایی می کند که چکیدهی کارهای پیامبر اسلام و عمر و سپس هارون الرشید و چندین رهبر اسلامی آنزمان است. او تمامی ویژگیهای آنها را در این داستان جمع کرده است. قتلها و غارتها بنفع دین ابراهیم صورت میگیرد که گویا او اسلام را پایه گذاشیه است. بتخانهها ویران میکند و هر کس به دین اسلام تغییر دین نمیکرده، را میکشد و رحم بر غیر مسلمانها روا نمیدارد. تا اینجا همهاش رفتار پیامبر اسلام است. آنجا که به اصفهان و شیراز حمله میکند عمر است و سپس تا هندوستان پیش میرود و مصر و تا یمن پیش میرود، هارون الرشید است. ولی جالب اینجاست که او هر جا که می رود از اسلام و خدای یکتا حرف میزند. این حرفها را هم در غاری از یک مرد سیصد و اندی ساله یاد گرفته است که میتوان آنرا با غار حرا مقایسه کرد. و هموست که شمشیر و لباس جنگی و سپر مخصوی بدو میدهد که او در همهجا با آنها میجنگیده و پیروز میشده است ولی داستان نشان میدهد که بزرگترین حربه همان آموزش دینی بود که او از پیرمرده یاد میگیرد.
چرا که با این حربه وی اجنه و عفریتها نیز را نیز مسلمان میکند که در مواقع ضروری و بسیار مهم به دادش میرسند.
جالبی داستان اینست که گویا در زمان نوشتن این رمان مردم بر این باور بودند که پیروزی محمد را اجنه ها و عفریت ها باعث شدهاند. باز جالب اینجاست که غریب یعنی قهرمان داستان با این که همه جا قهرمان است، ولی قتلهای فراوانی میکند چنانکه در یک فیلم وسترن قهرمان هر چقدر که میکشد باز بر حق و قهرمان است. تا بالاخره برادر خود را که بر او و مادرش جفا کرده بود را نیز به قتل میرساند. اما معلوم است که راوی داستان نمیخواسته دستش از اینکه این قهرمان همان پیامبر اسلام، عمر و هارون الرشید است، رو شود و بدانجهت قدری اینجا و آنجا داستان را دستکاری کرده است.
برعکس برخی از منتقدان که بر علیه هزار و یکشب چیزهایی نوشته اند، بایستی بگویم که من هرگز و در هیچ بخشی از خواندن آن خسته نشدم و لذت فراوان بردم. جامعهی آنزمان و نوع امرار و معاش، افکار کوچک و بزرگ و گرامیداشت زن و کودک در این کتاب نشانی از فرهیختگی نویسنده و یا بهتر است بگویم راوی دارد. کمتر تناقض در داستانها دیده میشود. با نگاه بدانها میتوان گفت که برخی از داستانها تا حد رمان پیش رفتهاند و ساختی بسیار عالی دارند. لذا بنظرم گفتن اینکه دن کیشوت اولین رمان است، بنظزم تردید آمیز میآید.
جالب اینجاست که بسیاری از داستانهای کتاب با تغییراتی اندک در The lord of the Ring که در فارسی به ارباب حلقهها ترجمه شده است که رسا نیست و هری پوتر Harry Potter بکار رفتهاند. اغلب فیلمهای جن و پری هالیود و انگلستان گوشههایی از هزار و یکشب را در خود دارند.
داستان کلاسیک سندباد بحری یکی از شاهکارهای داستان نویسی است که بخش بزرگی از جلد چهارم کتاب را در بر گرفته است. و نصایحی که کتاب میدهد آنقدر ابتدایی و جالب است گو اینکه آدمی به یک تابلوی قدیمی بهزاد نقاش نگاه میکند و از آنها لذت میبرد. هم از سادگی و هم از بی پیرایگی، هم از قبول قتلهای بیخودی و هم از بخششهای نجومی، هم از داستانهایی که از ابعاد زمین صحبت میکند و نشان میدهد که نویسنده نه تنها هیچ دربارهی کوچکی زمین نمیداند بلکه تازه فکر می کرده که هر چقدر در سطح زمین بگردند موجودات فکوری خواهند دید که ابدا به خودشان شبیه نیستند. داستانهایی در این کتاب است که در آن گاهی یک عفریت میتواند راه صد ساله را در سه روز بپیماید. تمامی اینها کودکی فکری ما را در آنزمان نشان میدهد. و نگاه منتقد بدان اگر از منظر داستاننویسی کنونی صورت پذیرد نشان میدهد که منتقد چقدر از نظر نگاه به داستانهای قدیمی پیاده است. چرا که باید بر این مسئله آگاه بود که نمیتوان نقاشیها و حجاریهای مصر باستان را با آثار رمبراند و پیکاسو مقایسه کرد. بهرحال هزار و یکشب اخبار و ایدههایی را به آدمی میدهد که در نوع خودشان برای تحقیقات اجتماعی، تاریخی و دینی ناب هستند.
خواندن این کتاب را بهمهی فارسی زبانان اکیداً سفارش میکنم.