۱
آنچه که گروههای سیاسی و جامعهی روشفنکری ما از آن رنج میبرد، بیگانه بودن آنها با ابتداییترین اصول جوامع مدرن و به ویژه مسئله نقد و انتقاد در این گونه جوامع است. زمانی که کتاب «نه زیستن نه مرگ» را مینوشتم، به خوبی میدانستم در چنین اجتماعی با این پس زمینه فرهنگی، پا به چه عرصهای گذاشته و چه تابوهایی را میشکنم و نور به کدام تاریکخانهها میتابانم. در این میان منتظر واکنشهای غیرعادی، هیستریک و کینتوزانهی این و آن فرد و گروه سیاسی هم بودم. برای من بسیار طبیعی بود که در این وانفسا آقای علیرضا نوریزاده «نویسنده، شاعر، پژوهشگر، تحلیلگر، منتقد و ژورنالیست و ...» چنین جامعهای، که مردم صبح تا شام تحلیلهای سیاسی ایشان را از رادیوهای مختلف فارسی زبان میشنوند، وارد معرکه شود و بدون آن که حتا کتاب من را از دور هم دیده باشد، به صورت مضحکی در ستون «یک هفته با خبر» کیهان لندن ۱۰۳۸ بنویسد و بعد در تلویزیون تکرار کند: «...در طول تعطيلات پايان سال ميلادي يك كتاب سه جلدي را با عنوان «غروب سپيده» خواندم. بحث درباره اين كتاب را كه به ظاهر خاطرات يك زنداني سابق وابسته به سازمان مجاهدين خلق به نام «ايرج مصداقي» است به وقت ديگري ميگذارم.» و به قول سیروس کاشانی «البته مهم هم نیست، کتابی که ایشان ادعای خواندن آن را کردهاند، به جای سه جلد، چهار جلد و نام اصلی آن هم نه «غروب سپیده»، بلکه «نه زیستن نه مرگ» بوده باشد!»
در جامعه ما تا آنجا که «نقد»! در ارتباط با دشمنان و مخالفان ما باشد هیچ اشکالی ندارد، بلکه هر چه بیشتر، بهتر! هر جه کوبنده تر، سازنده تر! مثلا در کتاب «نه زیستن نه مرگ» تا آنجایی که به نقد مجاهدین و کتابها و آمار و ارقام داده شده از سوی آنها در ارتباط با مسئلهی زندانها پرداختهام، از نظر مخالفان و منتقدان مجاهدین کاری است بسیار پسندیده و نیکو که حتا کم هم انجام دادهام و لابد میبایستی سر مجاهدین را نیز برایشان تحفه میآوردم. اما از نظر هواداران مجاهدین کاری است ناپسند و مذموم و در این کتاب میبایستی به همه چیز و همه کس کار داشته باشم الا مجاهدین و به آنها نازک تر از گل هم نگویم. نتیجه همان میشود که میبینیم: در بهترین و آبرومندانهترین شکل! یکی از هواداران مجاهدین به نام آقای جمشید پیمان که حتا از دور هم کتاب مرا ندیده و با استدلالهای من آشنا نیست، چشم بسته مدعی میشود: «برای من جالب است بدانم که آقای مصداقی با چه معیاری ، با احتساب ضریب احتمال خطای ۱۰ تا ۱۵ درصد رقم اعدامیان را در حدود چهار هزار نفر اعلام میکنند.» و با کلی صغرا و کبرا چیدنهای پیش و پس از آن، دیدگاه مرا تخطئه میکند. یا آن دیگری که جرأت رو به رو شدن مستقیم با کتاب را ندارد، در پس پرده و با توسل به این و آن به نویسندگان معترض میشود که چرا از کتاب من در نوشتههاشان حمایت کردهاند!
وقتی به «نقد» گروههای چپ و یا هواداران آنها و یا روایتهای ساخته و پرداخته شده از سوی آنها در رابطه با زندان و یا مسائل آن که ربط مستقیم به تاریخ یک برهه از کشورمان دارد، میپردازم، بدون شک هواداران مجاهدین خوشحال میشوند ولی آن وقت است که از سوی مبارزان و مدافعان «چپ انقلابی» من یک لا قبا میشوم هیولایی که یک جریان(آن هم مجاهدین) پشت آن است و کتابی را که با هزار زحمت نوشته و همه مصائب آن را به تنهایی تحمل کردهام، میشود کار تیمی و ... هر کدام نیز بوی توطئه را از این سوی و آن سوی استشمام میکنند و وا مصیبتا سر میدهند.
البته دور از نظر نباشد که بسیاری از هواداران نیروهای چپ و مجاهدین به ویژه آنانی که چشمهایشان را بر واقعییتها نبستهاند، علیرغم انتقاداتی که به کتاب داشتهاند، از من و کتاب «نه زیستن نه مرگ» دفاع کرده و میکنند که همین باعث دلگرمی و ایجاد انگیزه بیشتر در من است. اگر چه حتا اگر این تشویقها و پشتیبانی ها هم نبود، باز نسبت به درستی کاری که کردهام تردیدی به خود راه نمیدادم. من برای نسل پس از خودم چیزی به یادگار گذاشتهام. همین.
مطمئنا بسیاری از مخالفان و منتقدان آنچنانی کتاب، به دنبال واقعیت نیستند. آنها تنها به دنبال منافع خویشاند. وگرنه در ارتباط با کتاب من و نقد آن، بدبختانه همه چیز شنیدم بجز پرداختن به کشف واقعیت. من در کتابم اشتباهی را مرتکب شده و در دو جا مطرح کردهام که نورالدین کیانوری، دبیر اول حزب توده ایران، در موج دوم دستگیری رهبران آن حزب دستگیر شد و مدعی شدهام که فاصلهی بین دستگیری و مصاحبه او بسیار کم بود (سه روز) و به این ترتیب بدون آن که قصدی در میان باشد، حقی را از کیانوری که امروز در میانمان نیست، پایمال کردهام. در حالی که این اشتباه است و او در موج اول دستگیری (نزدیک به سه ماه قبل) رهبران حزب توده دستگیر شده و تا آن موقع نیز فشارهای زیادی را برای انجام مصاحبه متحمل شده بود. اما آیا جایی دیدید که حتا یکی از منتقدان من به این مسئله بپردازد؟ حتما که آن را خواندهاند. چه چیز باعث شد که این اشتباه را اصلا نبینند و به آن اشارهای نکنند؟ دنبال دست یافتن به چه چیزی بودند؟ چه چیزی را میخواستند ثابت کنند؟
پاسخ روشن است. برای آنها مهم نیست که اشتباهی در رابطه با کیانوری کرده باشم و حقی از ایشان ضایع شده باشد. چون کیانوری رقیب سیاسی آنها بوده است؛ پس از نظر آنان چه بهتر که کیانوری هرچه بیشتر به حق یا ناحق، زیر ضرب گرفته شده و حتا شخصیتش هم لجنمال شود! یا در مورد دیگری در جلد ۴ کتاب در ارتباط با حبیبالله سلحشور مغانلو و گروه «مشورت» وابسته به «خط ۵» که آن هم مورد انزجار «چپ انقلابی» است، قضاوتی عجولانه کردهام که نباید میکردم، چرا که شناختی از آنها نداشتم و اتهامات رژیم در رابطه با آنها را بایستی در گیومه میآوردم تا به عنوان نظر من تلقی نشود و خواننده را به اشتباه نیاندازد؛ در این رابطه بایستی توضیح میدادم تا مبادا علیرغم خواستهام، حقی از آنها ضایع شود (که متأسفانه شده است.) این را بعد از بازخوانی دوباره متن متوجه شدم و کسی به من نگفت. اما از نظر بسیاری از این «منتقدان»، گور پدر آنها را هم کرده، بگذار به جای ما، کس دیگری لجنمالشان کند، اتفاقا این وسط یکی به نفع ما!
اما در ارتباط با نقدهای انجام گرفته بر کتاب «نه زیستن نه مرگ» کسی تا کنون به شخصیت من و سابقهی زندانم نپرداخته بود و لااقل آن را زیر سؤال نبرده بود که این مهم را نیز فردی به نام احمد موسوی به عهده گرفته است.
۲
احمد موسوی مطلبی تحت عنوان «تا طلوع انگور چند سال مانده است؟» در سی صفحه، نخست در سایت گویا (۳۰ بهمن) و سپس در سایتهای دیگر منتشر کرده است و ظاهراً به بهانهی «نقد و بررسی» کتاب «نه زیستن نه مرگ»، بارها به من، نویسندهی کتاب، نسبت بیصداقتی داده و جا به جا مرا به استفاده از: «شیوهای ناصادقانه»، «شیوهی خواننده را در ابهام گذاشتن... تا حقیقت در هالهای از ابهام بماند»، «تردستی»، «بندبازی»، «اسیر روحیهی انتقامگیری»، «دفاع اغراق آمیز از مجاهدین و خاک پاشیدن در چشم کمونیستها»، «توهم پراکنی» نسبت به زندانیان کمونیست، «استعداد در تحریف نظر دیگران» و ...متهم کرده است. احمد موسوی که خود را «مبارزی کوچک از خانوادهی بزرگ چپ» میداند، در این اتهامزنیها تا آنجایی پیش میرود که مستقیم و غیر مستقیم تلاش میکند تا به خوانندهی خود القا کند که گویا من(که خود را در کتابم، بیهیچگونه ادعایی، انسانی معمولی معرفی کردهام) در تحمل شرایط زندان و شکنجه، کم آورده و از این رو با کتمان کردن نیمی از حقیقت، در پی ارایه دادن چهرهای قهرمانی از خود بودهام.
با این همه، نخست خواستم خوشبینانه بپندارم که احمد موسوی در خواندن متن فارسی و درک مطلب، دچار مشکلی جدی و اساسی است و همهی نارواهایی که به کتاب و به من نسبت داده است نیز ناشی از سطحینگری و بیدقتی وی در خواندن متن بوده (مشکلی که بدبختانه بسیاری از خوانندگان غیرحرفهای و حتا حرفهای ما را نیز در بر میگیرد)، اما وقتی که در بازخوانی نوشتهی وی، با تحریفهای آشکار ایشان در نقلقولهایی که از کتاب آورده و اطلاعات سراپا نادرست و موضوعهای در کل غیرواقعیای که در نوشتهاش به آن اشاره و مغلطههایی که کرده است مواجه شدم، متأسفانه دیدم مسئله بیشتر به «غرضورزی» پهلو میزند تا یک نقد و بررسی ضعیف و سطحینگرانه. با این همه فکر میکنم که مشکل ایشان نه من، بلکه بیشتر، کتاب «نه زیستن نه مرگ» و بحثهای مطروحه در آن بوده است. با کمی دقت در نوشتهی ایشان، این را میتوان دریافت. هرچند که در پایان نوشتهاش در مورد آن آورده باشد که:
«اما با همهی اینها باعث نمیشود، تا کار بزرگ و ستودنی ایرج مصداقی را قدر ندانیم. کاری که میتواند سندی باشد گویا علیه جنایتهای جمهوری اسلامی در تمام مجامع بینالمللی و نیز برای جلوگیری از ننشستن غبار فراموشی بر ذهن ملتی که یکی از جنایتکارترین سیستمهای حکومتی را طی بیش از یک ربع قرن با پوست و گوشت خود لمس کرده است.»
۳
شاید لازم به تذکر نباشد که من نه تنها با بررسی و نقد کتابم و چند و چون آوردن در مسائل مطرح شده در آن مخالف نیستم، بلکه صمیمانه از آن استقبال کرده و خواهم کرد و این مهم را برای ضبط و ثبت هرچه دقیقتر تاریخ وقایع زندانهای جمهوری اسلامی و مسائل مربوط به آن، بسیار ضروری میدانم و در واقع آن را در راستای همان هدف و انگیزهای میدانم که در مقدمهی «نه زیستن نه مرگ» بر آن تأکید داشتهام، یعنی: «ارائه دادن گزارشی هرچه دقیقتر از رویدادهای زندانهای جمهوری اسلامی». مطالعه و بررسی و نقد آنهمه کتاب و نوشته در «نه زیستن نه مرگ» نیز تلاشی در این راه بوده است. در واقع انگیزهی من در نقد و بررسی کتابهای خاطرات زندان نیز همانگونه که در مقدمهی کتاب آورده و سعی کردهام که به آن وفادار بمانم، نه بر پایهی شک در صداقت نویسندگان آن بوده، بلکه نوعی از فرهنگ سیاسی و تربیت و آموزش غلط در رویایی ما با واقعیتها را مورد آماج قرار داده است. یعنی یکی از علتهای اصلیای که موجب شده تا بسیاری از چیزها واژگونه و ناراست در ذهن و خاطرهی تاریخی ما جای گرفته و ثبت شود؛ مسئلهای که ما را در درک و تجزیه و تحلیل واقعیت در مقطعهای بسیار مهم تاریخی فلج کرده و موجب عقبافتادگیمان را در زمانی بسیار دراز فراهم آورده است.
با این همه، راست آن است که در نوشتن پاسخ به نوشتهی احمد موسوی، نوشتهای در چنین سطحی از بیدقتی، سهلانگاری، تحریفهای آشکار و تهمتزنیهای بسیار که بوی غرضورزی میدهد، شک داشتم. اما از آنجایی که پای سمپاشی و توهمپراکنی در رابطه با کتابی در میان بود که یکی از انگیزههای اصلی در نشر دادن آن، روشنگری و نزدیک شدن به روایتی هرچه دقیقتر از زندانهای جمهوری اسلامی بوده است، نتواستم در مقام دفاع از کتاب برنیایم و سکوت پیشه کنم. با این حال باید بگویم که این پاسخ نه صرفاً پاسخی به نوشتهی احمد موسوی، بلکه بیشتر پاسخی نوعی، به تمامی «نقد و بررسی»هایی از این دست خواهد بود که پر از تحریفهای آشکارند و بیشتر بوی کینهورزی و دشمنی میدهند تا روشنگری و باز کردن مسئلهای؛ «نقد و بررسی»هایی که پرداختن به آنها متأسفانه موجب دامن زدن به بحثهای فرعی و منحرف کننده و هدر دادن وقت و انرژی است.
در زیر سعی میکنم که به گوشههایی از این «نقد و بررسی» نوعی، یعنی نوشتهی احمد موسوی که خود را «مبارزی کوچک از خانوادهی بزرگ چپ» میداند و همچنان از پشت «چشمبند» به مسائل مینگرد، بپردازم.
برای خواندن متن کامل این مطلب، اینجا را کلیک کنید.