ترجمه: پويا ترابي انسان دوپا از همان ابتدا به دنبال این بود که بفهمد در کلهاش چه میگذرد. متفکران زیادی در طول تاریخ روی مفاهیمی مثل هوش، فکر و احساسات، چیستی و نحوه عمل آنها کار کردهاند.
این جستوجو هنوز و با شدتی زیاد ادامه دارد. در این شماره نگاهی داریم به سیر این تلاشها از 5 منظر مختلف.
نقشهبرداری از مغز
کار و وظیفه بیشتر اعضای بدن انسان را میشود با یک نگاه – و البته کمی دقت – فهمید؛ قلب به طور واضحی یک تلمبه است و ریهها را میتوان مشابه دم آهنگری دانست.
اما حکایت مغز - این فرمانده بدن - فرق میکند. با صرف دیدن ظاهر چروکیده و پیچپیچ این غده 5/1 کیلویی، چیزی از کارکرد آن دستگیر آدم نمیشود. مغز ظاهر آرامی دارد؛ نه تکانی میخورد و نه مفصل یا دریچهای دارد، اما با این حال، هم مرکز کنترل همه دستگاههای حیاتی بدن انسان است و هم جایگاه ذهن، افکار و احساساتی که به آدم بودن معنی میدهند.
تلاش برای کشف اسرار مغز از زمانهای قدیم جزو دغدغههای دانشمندان بوده. در قرن نوزدهم، فرانتس یوزف گال - پزشک آلمانی - ادعا کرد راه حل آسانی برای مسئله پیدا کرده است. او از علم جدیدی به نام «فرنولوژی» صحبت میکرد که در آن مغز شامل چند بخش شخصیتساز بود که استخوان جمجمه شکل آنها را مشخص میکرد.
او میگفت به این ترتیب با دیدن شکل قلمبگی سر هر فرد، میشود ذهن و شخصیت او را فهمید. این باور بعدها مورد توجه گروههای نژادپرستی قرار گرفت که دوست داشتند آدمها را سریع دستهبندی كرده و افراد باهوش را از خنگها جدا کنند.
در قرن بعد، محققان حرفهای بهتری ميزدند. آنها مغز را به بخشهای مجزایی با اسامی خاص تقسیم کردند که هر بخش مسئول کاری بود؛ بخشی برای تفکر، بخشی برای خلاقیت، بخشی برای احساسات، بخشی برای صحبت کردن و ... اما آيا با اصرار بر چنین تقسیمبندیاي، برای کارهای بیشمار مغز، بخش کم نمیآوردند؟!
امروزه با پیشرفت دانش و فناوری و به خصوص با استفاده از روشهای تصویربرداری دقیق، بشر به افقهای جدیدی در درک مغز نزدیک شده. برای ما مغز هنوز عضوی است با بخشها و کارکردهای مختلف اما مرزها بسیار محوتر از گذشته شدهاند؛ وقتی به علت سکته مغزی، بخش مسئول کنترل بازوی راست از کار میافتد، بخش دیگری از مغز میتواند قسمتی از وظایف آن را به عهده بگیرد.
پیشرفتهای جدید، کار را به جایی رسانده که دانشمندان به خودشان جرأت میدهند درباره مسائل اساسیاي مانند شعور و تشریح زیستشناسی آن صحبت کنند.
این روزها به علم مطالعه و بررسی ساختار و کارکرد دستگاه عصبی از جنبههای مختلف، نوروساینس (به فارسی، علم عصب پایه) میگویند. این رشته وسیع که دامنه آن به مباحثی مثل هوش مصنوعی هم میرسد، از آن میدانهای وادی دانش است که جذابیتهای قدیمی آن، هنوز هوشمندان بسیاری را به سمت خودش جذب میکند.
5 هزار سال قبل از ميلاد: اولين نشانهها از انجام Trephination- نوعي جراحي مغز ابتدايي- كه در آن سوراخي در جمجمه ايجاد ميشد. از اين روش تا قرون وسطي، گاه براي درمان غش يا سردرد استفاده ميشد.
4 هزار قبل از ميلاد: اولين دستنوشته شناختهشده درباره مغز كه درباره تغيير رفتار افراد، بعد از مصرف خشخاش توضيح ميدهد.
2500 قبل از ميلاد: مصريان باستان قلب را منشأ خير و شر ميدانستند و براي مغز اهميتي قائل نبودند؛ براي همين هنگام مومياييكردن اجساد، مغز را دور ميانداختند.
460 تا 370 قبل از ميلاد: سقراط صرع را به عنوان يك اختلال مغزي و نه بلايي از سوي خدايان معرفي كرد. او همچنين عقيده داشت مغز جايگاه افكار و احساسات است.
387 تا 335 قبل از ميلاد: به عقيده افلاطون، مغز افكار انسان را كنترل ميكند و «خدايـيتريـن عضـو مـاست». شاگـرد او – ارسطو – عقيده داشت كار مغز فقط خنككردن خون گرم قلب است.
170 قبل از ميلاد: جالينوس – پزشك گلادياتورهاي رومي – مغز ميمون، گوسفند، سگ و خوك را تشريح كرد و نتيجه گرفت كه مخچه مسئول كنترل حركت عضلات است و مخ مسئول پردازش حسهاي بدن.
1700 قبل از ميلاد: پاپيروس 5 متري ادوين اسميت شامل اولين گزارشها از كالبدشكافي مغز است و در آن 27 مورد جراحت مغز تشريح شده.
300 قبل از ميلاد: زيستشناسهاي اسكندريهاي، هروفيلوس - «پدر كالبدشناسي» - و شاگردش اراسيستاتوس، اولين دانشمندهايي بودند كه به تشريح اعضا براي مطالعه مغز و سيستم عصبي اقدام كردند.
1100 تا 1500 ميلادي: پزشكان دورهگرد در اروپا ادعا ميكردند اختلالات رواني را با درآوردن «سنگ جنون» از مغز درمان ميكنند.
1664 ميلادي: تنس ويليس – استاد دانشگاه اكسفورد – كاملترين توصيف دستگاه عصبي تا آن زمان را نوشت. به عقيده او بخشهاي مجزايي از مغز مسئول افكار و حركات بودند.
1808: فرانتس يوزف گالي – كالبدشناس آلماني – عقيده داشت شكل سر هر آدم، شخصيت او را نشان ميدهد.
1848: يك ميله آهني وارد جمجمه يك كارگر راهآهن به نام فينس گيج شد. او نمرد اما دچار تغيير شخصيت شد. اين ماجرا باعث شد سؤالهايي درباره ارتباط بخشهاي جلويي مغز و رفتارهاي انسان بهوجود بيايد.
1402: «سنت مري» اولين بيمارستان مخصوص بيماريهاي رواني انگلستان شروع به كار كرد.
1658: يوهان ياكوب وفر اين نظر را مطرح كرد كه سكته مغزي ناشي از پارهشدن يك رگ در مغز است.
1883: اميل كراپلين، اسكيزوفرني و افسردگي را شرح داد.
1906: آلما آلنايمر عارضه ازبين رفتن حافظه نزديك را شرح داد. از سال 1910، بسياري به اين اختلال آلزايمر ميگويند.
1949: جان كيد استراليايي نتايج تحقيقاتاش را منتشر كرد كه نشان ميداد ليتيوم درماني مؤثر براي اختلال دوقطبي است.
1987: پروناك به عنوان دارويي براي درمان افسردگي مورد تأييد قرار گرفت.
1649: رنه دكارت مخالف تفكيك ذهن و جسم بود و در عوض ميگفت روح غيرمساوي از طريق غده صنوبري مغز وارد بدن ميشود.
1869: فرانسيس گالتون – پسردايي چارلز داروين– كتابش «استعداد موروثي» را منتشر كرد كه مبناي آن، عقيده موروثيبودن هوش و استعداد بود.
1890: ويليام جيمز «مباني روانشناسي» را منتشر كرد كه اين اثر تاريخي و مهم به خاطر توضيحات دقيق از رفتارهاي انسان مشهور است.
1899: زيگموند فرويد در «تفسير رؤياها» ادعا كرد رؤياها پنجرهاي به يك ذهن غيرقابل دسترس و «جاده اختصاصي به سوي ناخودآگاه» هستند.
1903: در آزمايش معروف سگ و زنگ غذا، ايوان پاولوف روسي پاسخ شرطي را كشف كرد؛ واكنش غيرارادي حيوانات به محركها، مانند راهافتادن آب دهان سگ هنگام شنيدن بوي غذا.
1938: ب.ف.اسكينر نشان داد چگونه ميشود رفتار يك حيوان را با تحريك مثبت و منفي برنامهريزي كرد.
1791: لوئيجي گالواني ايتاليايي با مطالعه روي قورباغهها فهميد نوعي «الكتريسيته حيواني» كه از مغز ميآيد، باعث فعاليت اعصاب ميشود.
1870: كاميلو گولجي نوعي روش رنگكردن بافتها را كشف كرد كه با استفاده از آن ميشد ساختار سلولهاي عصبي حسي را به دقت نشان داد.
1936: هنري ديل و اتو لوي به خاطر شرح عملكرد استيل كولين – يكي از ناقلهاي شيميايي اصلي در دستگاه عصبي– مشتركا برنده جايزه نوبل شدند.
1973: مايكل فلپس، ادوارد هوفيفان و مايكل ترپوگوسيان اولين اسكنر PET را ساختند كه با استفاده از نشانگرهاي راديواكتيو، تصاوير دقيقي از مغز تهيه ميكند.
1998: فرد گيج با انتشار يك مقاله پرسروصدا براي اولينبار قابليت بازسازي سلولهاي عصبي در بزرگسالان را نشان داد.
2001: اولين تلاش براي درمان بيماري آلزايمر از طريق ژندرماني.