استدلال ليوتار اين است كه در دوران پست مدرن، ماهيت معرفت تغيير كرده و بايد زمينه را براي ظهور دانشي نوين فراهم كرد. او معتقد است كه جهان مدرن به ظرفيتهاي پردازش ديجيتالي روي آورده و هر آنچه جز آن را دانش محسوب نميكند.
مقدمه
آينده انديشي به عنوان يك "دانش فناوري نرم" در مملكت ما در حال گسترش است. اين مباحث كه پيش از اين، تنها با رويكردهاي مهندسي قابل بررسي به نظر ميرسيدند، يكي دو دههاي است كه با غلبه نسبي رويكردهاي جامعهشناسانه مواجه شدهاند. اين شرايط در عين حالي كه مانند ديگر دانش فناوريهاي نرم ،مزيت عدم نياز به سرمايهگذاريهاي سنگين را براي ما مهيا ميكند، گاهي هم ميتواند با ايجاد برخي مشكلات جديد، به نوعي از چاله به چاه افتادن تعبير شود.
تاريخچه آينده انديشي
شالوده اين مباحث ابتدا به وسيله يك بنياد نظامي در آمريكا براي تقويت راهبرد هاي دفاعي اين كشور شكل گرفت اما كمكم روشهاي نرمال و مهندسي غلبه يافته و پيشنهاد انواع مدلها و روشهاي كمي مهندسي براي تصميمگيريها در دستور كار آن قرار گرفت؛ تا اينكه به تدريج، ابزارهاي مختلف با وجود قدرت بسياري كه داشتند، با محدوديتهايي نيز روبرو شدند و نتيجه امر آن شد كه از دو دهه پيش به اين سو، رهيافتهاي نرمال تا حدودي به حاشيه رانده شده و رويكردهاي تازهتري از جمله توجه به سيستمهاي پيچيده جايگزين آنها شدهاند. در اين مرحله رويكردهاي جامعهشناختي نيز پررنگتر شده و در آن انواع روشها و تكنيكها توسط كنشگران مختلف به كار گرفته ميشوند.
آينده انديشي كه امروز به طرز فزايندهاي در فرازهاي گوناگون، به عنوان يك ابزار كمكي در خدمت گروههاي مختلف قرار گرفته است، با استناد به اين سخن دكارت شكل گرفته كه هر آنچه تصور پذير باشد، ممكن است. از اينرو، آينده انديشان تلاش ميكنند كه تا جايي كه ممكن است از مجموع فضاي ادراكي آدمي سناريوهاي قابل تصور را در هر قلمرو مشخص كرده و سپس بر مبناي معيارها، ضوابط، ارزشها و ... مطلوبترين گزينهها را انتخاب كنند.
رويكردهاي اصلي موضوع آيندهانديشي
سه رويكرد اصلي به موضوع آيندهانديشي ، رويكردهاي ناظر به شناخت، ناظر به ساختن آينده و ناظر به تحليل است ، در رويكرد دوم، علاوه بر شناخت مسأله، اراده براي تغيير نيز مد نظر قرار ميگيرد. بدين ترتيب در اين رويكرد، فرض كنشگران بر اين است كه ميتوانند با اعمال اهرمهايي در زمان حال، مسير آينده را تغيير داده و آن را در جهت تمايل خود پيش برند. اين در حالي است كه امروز بيشتر شاهد غلبه رويكرد سوم هستيم كه در آن، آيندهانديشانِ تحليلي با تكيه بر تجارب گذشته و معرفت پيشين خود در باب فضاهاي ممكن گمانهزني كرده و سپس تحت ضوابط معيني آنها را ارزيابي ميكنند و آن دسته را كه به جهان واقعي نزديكترين است، به عنوان سناريوهاي خود براي شناخت آنچه هنوز نيامده، ارائه ميدهند.
نقاط ضعف روشهاي مهندسي، به وجود پيشفرضهاي پوزيتيويستي قوي و پيشفرضهاي بسيار كلي فلسفي در آنها است، ساده سازي بيش از حد اين روشها كه باعث دور شدن آنها از جهان واقع ميشود و همچنين زبان پيچيده مهندسي كه موجب دشوارتر شدن فهم مسأله ميشود، با توجه به همه اين موارد، آيندهانديشان بيشتر به سمت رويكردهاي جامعهشناسانه روي آوردهاند. اين در حالي است كه اين رويكردها نيز به نوبه خود محدوديتهاي زيادي دارند. از جمله اينكه رهيافتهاي جامعهشناسي عموماً "علل" و نه "دلايل" را مورد بررسي قرار ميدهند؛ در حالي كه در مباحث آينده انديشي به دليل حضور عنصر انساني، "دلايل" از اهميت خاصي برخوردار ميشوند.
ضعف روشهاي تفسيري را به عنوان محدوديت ديگر اين علم ميتوان معرفي كرد؛ چرا كه براي استخراج دانش ضمني كه حيطههاي فراخ متخصصان و غير متخصصان را در بر ميگيرد، روش از اهميت خاصي برخوردار است و اين در حالي است كه روشهاي پديدار شناسانه با دشواريهاي زيادي در اين زمينه روبرو هستند.
محدوديتهاي ايجاد شده در اثر اتكا به هوش مصنوعي در جهان مدرن و تصميمگيريهاي متعدد بر اساس آن و همچنين ورود اين مقوله به حوزه جامعهشناسي براي تحليل دادهها است و علاوه بر همه اين موارد، لطمه ديدن عينيت در فضاي نسبي پست مدرنيسم به عنوان مسالهاي كه موضوع آينده انديشي را نيز تحت تأثير خود قرار ميدهد.
كتاب «وضع و حال پست مدرنيسم» ليوتار، به عنوان يك مثال خوب در اين زمينه است،مي توان ليوتار را يك آيندهانديش پست مدرن معرفي كرد كه در كتاب خود با توضيح اينكه در سي سال آينده چه تحولاتي در حوزه آموزش عالي اتفاق خواهد افتاد، اعلام ميكند كه در جهان پست مدرني كه اكنون در آن به سر ميبريم، بايد آنچه را كه مدرنها مشروع كردهاند را مشروعيت زدايي كنيم.
استدلال ليوتار اين است كه در دوران پست مدرن، ماهيت معرفت تغيير كرده و بايد زمينه را براي ظهور دانشي نوين فراهم كرد. او معتقد است كه جهان مدرن به ظرفيتهاي پردازش ديجيتالي روي آورده و هر آنچه جز آن را دانش محسوب نميكند. از سوي ديگر دانش در جهان مدرن به يك كالاي قابل خريد و فروش تبديل شده و در آن، قدرت و دانش با هم عجين شدهاند. از سوي ديگر، از نظر ليوتار، منطق تبديل علم مدرن به علم پست مدرن، منطق گزارههاي متناقض است. علم پست مدرن با نظم موجود در توافق نبوده و امكان وجود نيروهاي مقاومت را بالا ميبرد.
معرفت هماني است كه ما از تعامل با دنياي واقع و ظرفيتهاي آن از زمان پيش از سقراط ميفهميديم و اكنون هم ميفهميم و در اين ميان، آنچه تغيير كرده، نه منطق دانش و معرفت كه نوع سيستم انتقال اطلاعات است و در اين خصوص نبايد فراموش كرد كه اين اطلاعات و سيستم انتقال آنها، به خودي خود دانش نيستند.
براي شكلگيري آينده انديشي با شالودهاي استوار در كشور، بايد كنشگراني تربيت شوند كه جنبههاي مفهومي و نظري آن را خوب درك كرده و بتوانند آنها را اعمال كنند؛ بايد از محققان جوان دعوت كرد كه با ورود به اين حوزه، شناخت روشهاي گوناگون موجود و مشكلات آنها، تركيب بهينه اين روشها، پرهيز از روشهاي كليگرا و در عين حال استفاده از متدلوژي منطق موقعيت براي شناسايي و پيشبيني شرايط بر مبناي بازسازي دلايل، فصل جديدي را در گسترش اين دانش و بهرهگيري از آن در حوزههاي مختلف توسعه كشور بگشايند.
آينده واقعي چيست؟
با قبول اين پيش فرض، اين پرسش قابل طرح است كه آينده واقعي كجاست؟ و آيا هر نوع آيندهانديشي يك نوع اوتوپيا انديشي نيست؟ در اين صورت آيندهانديشي مبتني بر كدام اوتوپيا است؟ آيا تلقي آيندهانديشي به مثابهي يك علم ممكن است؟ و بالاخره اين كه آيا آيندهانديشي با اهميت دادن به دستگاه حرفه اي و بوروكراتيك آينده انديشانه به تكنوكراسي منجر نميشود؟
ذهنيت اتوپيايي در دوران مدرن و نخستين آنها را صورت ذهني كياليستي است كه در آن، آينده واقعيتي فراتر از زمان بوده و حرف از نجات مطرح است. به تعبير ديگر، فرد آينده را در بالاي سر خود تصور ميكند و در اين انتظار است كه روزي با افتادن آن، دنياي واقعيت پلشت و شيطاني منفجر شود.
صورت ذهني اتوپياي ليبرال در مقابل رويكرد قبلي و مربوط به متفكران عصر روشنگري است كه در آن، آينده واقعي به عنوان يك هنجار با قصد حركت به سمت آزادي و پيش روي افراد معتقد به آن ديده ميشود و آنها تلاش ميكنند كه واقعيت موجود را به تدريج به آن نزديك كنند. سومين نوع اتوپيا در دوران مدرن را اتوپياي محافظهكارانه است كه برخلاف صورتهاي ديگر، اتوپيا را در دل واقعيت موجود ميبيند و طي آن، خانواده، دولت، ارزشها، هنر، علم و به طور كلي نظام اجتماعي موجود به نوعي، حالت ايدهآلي پيدا ميكنند.
تشابه اصلي سه مدل فوق را نشأت گرفتن از نوعي رويكرد فرهنگي به مقوله آينده است و نگاه سوسياليستي – كمونيستي نسبت به آينده را به عنوان نوع چهارم آينده نگري در دنياي مدرن مورد بررسي است. پيروان اين رويكرد كه آينده مطلوبشان اجتماعي بدون تسلط و مالكيت است، نيز با رويكردي متاثر از اتوپياي محافظهكارانه، با گرايشي از واقعيت موجود به آينده مينگرند. مي توان اتوپياي روشنفكر تركيبگرا را بر اساس رويكرد مانهايمي، به عنوان آخرين صورت ذهني در دسته بندي خود مورد بررسي قرار داد كه اين نوع آينده نگري عمدتاً با تركيب چهار نوع اتوپياي ذكر شده عمل ميكند و به گمان مانهايم، روشنفكر از طريق جامعهشناسي معرفت ميتواند در اين جهت گام بردارد.
نخستين اتوپيا كه منتظر ظهور حقيقت از جهان ديگر براي ايجاد تحول در اين عالم است، با تفكر عصر دهقاني همراه بوده، چرا كه عموماً دهقان براي خود مسئوليتي جز انتظار نميشناسد. اين در حالي است كه اتوپياي عصر روشنگري حداقل هنجاري را تصور كرده و آن را به عنوان آينده خود معرفي ميكند كه بايد به تدريج به سمتش حركت كرد. به تعبير ديگر، اتوپياي ليبرال باظهور و گسترش بورژوازي به عنوان طبقهاي رو به رشد و داراي آيندهاي روشن شكل ميگيرد. از سوي ديگر، اتوپياي محافظهكار در واقع متعلق به اشراف و كساني است كه تاريخ آنها در گذشتهشان قرار دارد. اتوپياي سوسياليستي نيز در ميان طبقه كارگر در حال رشدي بروز ميكند كه در جستوجوي زندگي خود در آينده است.
آيندهانديشي با رويكردهاي مهندسي
آيندهانديشان مدافع رويكردهاي مهندسي صاحبان اتوپياي تكنوبروكراتيك هستند كه آينده را در لابهلاي متدولوژيها و پژوهشهاي دقيق جستو جو ميكنند. اين اتوپيا مربوط به عصر حاكميت نظام ديوان سالاري است كه با مشكلات بسياري همراه بوده است. در مقابل اين رويكرد، اتوپياي جامعهشاختي با گرايش به نوعي شبه پستمدرنيسم شكل گرفته كه به سمتي ميرود كه كمتر دغدغه روش و متد و بيشتر دغدغه جايگاه مردم در فرايند آينده انديشي را داشته باشد. برخي رويكردهاي جامعهشناختي كه ميتوان آنها را منتقدان آينده پژوهي تكنوكراتيك ناميد، با تأكيد بر مشاركت و نقش افراد بر اساس كنشها، توجه به معنا و مسائل فرهنگي و اجتماعي و رويكرد آزادي بخش و انتقادي نسبت به آينده و در قالب نگاهي تكثرگرا، امكان چند صدايي نسبت به آينده را فراهم ميكنند.
مانهايم و تاريخچه فعاليتهاي او، رويكردهاي جامعهشناسانه در آيندهانديشي را به عنوان رويكردهايي دموكراتيك و با هدف جامعهاي مبتني بر مشاركت مطلوب است كه امكان بررسيهاي چند جانبه را فراهم ميآورند. مانهايم در طول زماني كه در انگلستان كار ميكرده، تا حدي از جامعهشناسي معرفت فاصله گرفته و به نوعي جامعهشناسي برنامهريزي نزديك ميشود و به يك معنا از اتوپياي روشنفكري فاصله گرفت و به سمت اتوپياي تكنوكراتيك پيش ميرود. او با توجه به شرايط زماني خود كه با فشار بيش از حد تودهها و تلاش براي كنار گذاشته شدن نخبگان همراه بود، بر نقش نخبگان دموكراتيك تأكيد كرده و در تلاش بود كه راه سومي را ميان سوسياليزم و سرمايهداري ايجاد كند. ولي به دليل نوع نگاه خود، چيزي را مطرح ميكند كه بعدها توسط كساني مانند پوپر مورد نقد قرار ميگيرد. از نظر پوپر، مانهايم به طريقي نوعي نخبهگرايي ايدئولوژيك و غير دموكراتيك ايجاد ميكند كه به نحوي به استبداد خواهد انجاميد.
آينده انديشي حق كيست؟
افرادي مانند آگوست كنت با رويكردي اثباتگرايانه معتقدند كه حرفهايها يا همان جامعهشناسان تنها كساني هستند كه بايد در مورد آينده بيانديشند. در مقابل، مدافعان رئاليسم انتقادي حق تصميمگيري را براي سياستمداران در نظر ميگيرند. پيروان انسانگرايي تكثرگرايانه مانند پوپر نيز بر اين تأكيد ميكنند كه حرفهايها بايد به كمك سياستمداران آينده را ارزيابي كرده و در نهايت تصميمگيري را به سياستمداران واگذارند. از سوي ديگر، در مكتب عملگرايي انتقادي گفته ميشود براي ساخت تصورات آينده حرفه اي ها ، سياستمداران و مردم با يكديگر مشاركت كنند و سپس سياستمداران و مردم مطلوبيت آن ها را ارزيابي كرده و در پايان سياستمداران تصميم نهايي را براي حركت به سوي آينده بگيرند. افرادي مانند ريچارد رورتي نيز در مكتب عملگرايي نسبيگرايانه، نقش حرفهايها را ناديده گرفته و ساختن آينده مطلوب و ارزيابي مطلوبيت آن ها را به سياستمداران و مردم و تصميم گيري نهايي را به سياست گذاران واگذار ميكنند ؛ بالاخره در رويكرد آنارشيسم دموكراتيك، گفته ميشود مردم به تنهايي و بدون دخالت حرفه اي ها و سياستمداران آيندههاي مطلوب را بسازند، سپس تصميم بگيرند كدام بهتر است و بعد هم به آن سمت حركت كنند.