يكي از مشخصههاي سالهاي اخير، اهميت يافتن مطالعه سير تحولات آينده است. در جهان امروز، رشتهاي به نام "آيندهپژوهي" يا رشتههايي كه به آيندهپژوهي مربوط ميشود، نشو و نما پيدا كرده است. حتي در جهان صنعتي پيشرفته، افرادي به نام آيندهنگر مشاهده ميشوند كه نشريات مستمري به نام "روندها" منتشر ميكنند. يكي از اين افراد جان نيسبيت است. كتاب او تحت عنوان "نگاهي به روندهاي عمده" مورد استقبال قرار گرفته و اين امر نشان ميدهد كه نسبت به اين قضيه در جهان، تحولي خاص رخ داده است.
در پايان يك هزاره، زمينه براي مطالعات آيندهنگر و آيندهپژوهانه افزايش پيدا ميكند. براي مثال به سال ۲۰۰۰، مشابه سال ۱۹۹۹ نگاه نميكنند و انديشمندان احساس ميكنند كه گويي يك جاذبهي مغناطيسي، تحولات پيرامون آنها را به سمت آينده سوق ميدهد. به همين خاطر پيوسته اين سوال مطرح ميشود كه از سال ۲۰۰۰ به بعد، چه تحولاتي اتفاق خواهد افتاد. سال ۲۰۰۰ تنها مقطع سال واحد نيست، بلكه آغاز يك هزاره، سده و يك دهه است و امروز ورود به هزاره سوم، انگيزههاي جديدي ايجاد كرده است. با مرور اطلاعات اينترنت يا مجلات علمياي كه طي چند سال اخير منتشر شدهاند، ميبينيم كه حوزههاي مختلف نظير بيولوژي، فيزيك و حتي اديان، همگي نگاهي به آينده دارند. از سوي ديگر بسياري از پيشبينيهايي كه در گذشته براي ترسيم آينده (يعني امروز) صورت گرفته بود، اكنون به شكست منجر شده است. از پيشبينيهاي معروف ميتوان به پيشبيني ايروينگ فيشر اقتصاددان بزرگ امريكا اشاره كرد. وي قبل از ركود بزرگ امريكا، اظهار كرده بود كه سهام شركتها به حد بالاي ماندگار خود رسيده و لذا از ثبات برخوردار است، در حالي كه ما شاهد بوديم ركود رخ داد و بازارهاي بورس به نحو بسيار فاجعهآميزي سقوط كردند. مثال ديگر در زمينهي آيندهنگري اين كه اقتصاددانان پيشبيني كرده بودند كه قيمت هر بشكه نفت در سال ۱۹۸۰، به ۱۰۰ دلار ميرسد، در حالي كه ما دو شوك نفتي بعد از آن هم داشتيم و به سختي ميتوان گفت كه قيمت نفت به بيش از ۴۰ دلار در سطح جهان رسيده باشد. بنابراين پيشبينيهاي مذكور به واقعيت تبديل نشد.
تاريخچه آيندهنگري در ايران
به لحاظ تاريخي و فرهنگي، به دليل اينكه مردم كشور ما در گذشته در معرض بلاياي طبيعي و تهاجم ديگر اقوام قرار گرفتهاند، شايد بيش از ساير ملل به آيندهنگري روي آوردهاند. داستان شاه سلطان حسين صفوي و پيشبينيهاي او در مورد حملهي اشرف افغان به پايتخت وقت ايران (اصفهان) را در تاريخ خواندهايم. البته آن زمان از متد، مدل، روش تخمين، كامپيوتر، دادهها و... استفاده نميشد، بلكه از ابزارهاي متناسب آن زمان مانند رمل و اسطرلاب استفاده ميگرديد. يك واقعه تاريخي معروف در كشور به نام "واقعه قِران" داريم. لغت قران نوعي قرينهسازي و مشابهسازي را بازگو ميكند. در سال ۵۸۲ هجري قمري، پيشگويي كرده بودند كه اجتماع سيارات هفتگانه در كنار هم، موجب ايجاد طوفان ميشود. در تاريخي كه قرينهسازي كرده بودند دريافتند كه در زمان طوفان نوح، چنين اتفاقي رخ داده بود. بنابراين از اين تقارن در مدل سيارات، نتيجه گرفته بودند كه دنيا زير و زبر خواهد شد. در اين زمينه حكيم انوري از شاعران زمان سلطان سنجر هم پيشگويي كرده بود كه دنيا با طوفان و باد زير و زبر خواهد شد. مردم هم سرداب كندند، غارها را انتخاب كردند و مقداري توشه و امكانات با خود به آنجا بردند. شب موعود فرا رسيد، ولي به رغم پيشبينيها حتي نسيمي هم نوزيد. ميگويند پيرزني بر بالاي مناري، شمعي برافروخته بود، ولي حتي آن شمع هم روشن ماند و خاموش نشد. سپس مردم به سراغ انوري آمدند و انوري هم ترك ديار كرد.
پس از اين ماجرا، شاعري چنين گفته است:
ميگفت انوري كه در اين سال بادها
چندان وزد كه كوه بجنبد، تو بنگري
بگذشت سال و برگ نجنبيد از درخت
يا مرسلالرياح! تو داني و انوري
در واقع مردم كار را به خدا ارجاع دادند.
بررسي مشكلات آيندهنگري
با اين مقدمه، ببينيم كه مشكل آيندهشناسي در كجاست؟ اگر آينده كاملاً قابل پيشبيني و يقيني بود، آيا جهان، غيرقابل زيستن نميشد؟ اگر ما ميدانستيم كه همه ويژگيهاي فرداي ما، فرداي جامعه ما، فرداي سازمانما و فرداي خانواده ما دقيقاً چيست، فرايندي به نام "گمانهزني" را متوقف نميكرديم؟ به چه دليل علم ما افزايش پيدا ميكند؟ چون ما به آنچه كه رخ خواهد داد يا به آنچه كه بايد انجام بدهيم، يقين نداريم. به همين خاطر است كه گمانهزني ميكنيم. همه انسانها، از صبح تا شب در حال گمانهزنياند تا كارها را بهبود بخشند، روشها را اصلاح كنند و كارآمدي خود و ديگران را افزايش دهند. ما پيوسته در حال انتخاب گزينههاي مختلف هستيم و همهي اينها بر اساس فرايندي است كه در ذات ما وجود دارد؛ يعني علم انسان هم به تدريج افزايش پيدا ميكند و در نتيجه براي زيستن ما، زمينه پيدا ميشود. اگر آينده كاملاً يقيني بود، زمينه براي تحرك هم فراهم نميشد. پس آينده بايد ساخته شود؛ زيرا در حالت قطعي و يقيني بودن فعاليتهاي آينده انسان، آزادي معناي واقعي خود را از دست ميدهد. به سخن ديگر با توجه به ويژگي ممتاز انسان، يعني قدرت اختيار و همچنين بر اساس جهتي كه اختيار ميكنيم، ميتوانيم در حيات خود انتخابهاي متنوع داشته باشيم. اين عدم يقين نسبت به آينده خودمان نيز وجود دارد، در غير اين صورت چنانچه انسان يك آينده يقينآميز داشت، به تعبير قطعيتر ميتوان گفت حركت متوقف ميشد. البته ممكن بود حركت در كوتاهمدت رخ دهد، اما در بلندمدت دليلي براي حركت انسان وجود نداشت.
حركت انسانها و جوامع بشري در بلنداي تكامل، از يكسو در پيوند با سنتهاي پايدار در نظام هستي و از سوي ديگر در پيوند با اختيار و اراده آنها است. پس در واقع ما مهرههايي هستيم در بين دو وضعيت، يعني در بين سنتها و اختيار انساني. سنتهاي پايدار هستي، سنتها و عادتهاي اجتماعي كه ما بتوانيم آنها را بازسازي و جايگزين كنيم نيستند، بلكه آن شيوههاي پايدار در نظام هستياند كه ما در مسير تكامل، قدرت انتخاب و اختيار در آن صحنه را داريم.
براي اين كه مسائل را نسبت به آينده مرور كنيم، بايد تفكر "عملمدار" را تبيين نماييم. تفكر "عملمدار" تفكري است كه نسبت به آينده، نگرشي انفعالي دارد؛ يعني انسان را فاقد نقش و اراده در جهان ميداند. اين تفكر ميگويد فايدهاي ندارد كه ما دست و پاي خودمان را با مسائل آينده ببنديم، چون فردا، فردا خواهد بود و هيچ كاري هم دربارهي آن نميتوان انجام داد. اين تفكر نوعي از نگرش انفعالي است. با اتفاقاتي كه بعد از وقوع انقلاب صنعتي در دو سدهي گذشته، بهخصوص در سدهي بيستم رخ داد، بشر به اين نتيجه رسيد كه چه صفحات تاريخ از پيش نوشته شده باشد و چه به وسيلهي خود ما تدوين شود، دگرگوني وجود خواهد داشت و اين امر حتمي است. حال سوال ميكنيم كه آيا دگرگوني قابل پيشبيني است؟ در اينجا مسأله بهرهبرداري از فرصتها مطرح ميشود. همهي ما به دنبال افزايش كارآمدي هستيم و ميخواهيم خود را در زندگيمان كارآمدتر و جامعهمان را كاميابتر كنيم. بنابراين بسيار طبيعي است كه ميخواهيم به خوبي از فرصتها استفاده كنيم. موضوع بهرهبرداري از فرصتها زمينهاي را فراهم ميآورد كه ما بتوانيم خود را به نوعي با حوادث انطباق دهيم و ميبينيم كه در دهههاي ۵۰ و ۶۰ و نيمه اول سال ۷۰ ميلادي، زمينههاي لازم براي پيشرفت سريع در تكنيكهاي آيندهنگري يا پيشگويي آينده، رخ ميدهد.
بهعنوان مثال در سال ۱۹۷۳ گزارشي از باشگاه رم عرضه شد كه نسبت به آينده بسيار بدبينانه بود. در اين دوران يك اعتقاد مفرط و كوركورانه به خدايان مدلسازي رياضي و مدلهاي اقتصادسنجي، توأماً وجود داشت. اين امر خود بهنوعي قرينه از چيز ديگري بود كه اصولاً تكنولوژي ميتواند حلال مشكلات ما باشد. خود آن هم از چيز ديگري برخاسته بود. همان چيزي كه ما آن را "خرد ابزارگرا" ميناميم كه "تكنولوژي اقتدارگرا" ايجاد ميكند.
تكنولوژي اقتدارگرا يعني چيزي كه بتواند ما را بر محيط پيراموني مسلط كند. نوعي از دلبستگي و شيفتگي انسان به تكنولوژي و ابزارهاي آن براي پيشبيني و تحقق آينده پديد آمده بود. به هر حال يك بدبيني، حاصل اين افراط در پيشبيني هم هست. معمولاً وقتي در هر پديدهاي با نوعي افراط در عمل مواجه شويم، عكسالعمل طبيعي فرد، سازمان و جامعه تفريط است كه شايد هم ما به نوعي آن را يك عكسالعمل تكويني تلقي كنيم.
در هر صورت اين بدبيني، نسبت به تكنولوژي ايجاد شد. مشكلاتي كه تكنولوژي قادر به حل آن نيست، مشكلاتي است كه خود تكنولوژي آن را ايجاد كرده است و اين به رويارويي با شتاب فزايندهي دگرگوني و همچنين عدم يقين به آينده و پيچيدگيهاي رو به افزايشي كه در بين پديدهها رخ ميداد، مربوط ميشود. بنابراين يك نگرش پيشگيرانه به تدريج ظهور كرد. گفته ميشود كه بايد بتوانيم بهتدريج پيشگيري كرده و حتيالمقدور سختيها و دشواريهاي آينده را مهار كنيم و نسبتاً تأثير آن را بر خود كاهش دهيم؛ چرا كه ممكن است نتوانيم آنها را درك كنيم. گفته ميشود كه اگر فكر ميكنيد در آينده با يك بحران رو به رو خواهيد شد، سعي كنيد به گونهاي امكانات خود را آرايش دهيد كه اصلاً با آن مواجه نشويد؛ يعني بحران در عمل بروز نكند، ولي اگر بروز كرد سعي كنيد آن را مهار نماييد. اگر هم نتوانستيد، تلاش كنيد لطمات و آسيبهاي آن را به حداقل ممكن برسانيد.
اين تعبير، به معناي آن است كه مردم موارد اجباري كه خارج از اختيار آنها است، پذيرا شوند. فرض بر اين است كه انسان، موجودي مختار است، بنابراين خود را محكوم عوامل و شرايط بيروني نميانگارد. پس ما ميتوانيم عكسالعملي داشته باشيم و به همين دليل ميتوانيم با تنظيم مجدد، خود را با چارچوبهاي جديدي كه خلق ميكنيم، به سوي آينده حركت دهيم.
نقش چشمانداز در آيندهنگري
پس از اينكه پديدهاي را پيشبيني كرديم، ظرفيت جديدي براي بشر نسبت به آينده به وجود ميآيد يا در واقع چيزي جايگزين پيشبيني و ناكاميهاي حاصل از پيشبيني ميشود. آن چيز اصطلاحاً "چشمانداز" معرفي شده و در ادبيات مديريت دهه ۹۰، اين موضوع با واژهي ويژن بسيار عموميت پيدا كرده است.
در چشمانداز، فرض جديدي به وجود آمده است؛ يعني حركت، يك گام به جلو آمده و لذا در اين مورد آينده را يقيني نميانگارند، بلكه آينده را چندگونه يا نامعين تلقي ميكنند. چشمانداز، آينده را صرفاً تداوم گذشته نميداند. بر اساس روش پيشبيني منحني رفتار را از گذشته تا كنون ترسيم ميكرديم و سپس نوعي بروننمايي انجام ميداديم. در اين حال فرضي بر تداوم، يا فرضهايي بر عدم تداوم گذشته داشتيم. در چشمانداز، مثل پيشبيني، زمينه براي تداوم گذشته در نظر گرفته نميشود. نتيجتاً در ابتدا، تحت تأثير كميتسنجيها و مدلهاي كمّي پيشبيني هم قرار نميگيرد، ولي بعداً مدلهاي پيشبيني در بستري مبتني بر چشمانداز مورد استفاده قرار ميگيرند.