بكر رييس پيشين سازمان جهاني تجارت، وزير كنوني خزانه داري انگليس، مجلس اسقف هاي كليساي اسقفي و عده بسيار زيادي از سايرين ادعا كرده اند رابطه نزديكي بين فقر و تروريسم وجود دارد بدون اين كه هيچ شاهد و مدركي ارائه دهند. فقر شايد با تروريسم ارتباط داشته باشد، اما به شيوه هايي غيرمستقيم تر و بسيار ضعيف تر از آني است كه ادعا مي شود. از آنچه كه معمولادرباره فعاليت هاي تروريستي دانسته و معلوم شده است، اثر معنادار و ملموسي از فقر روي تروريسم آشكار نمي شود. بمب گذاران انتحاري در حملات 11 سپتامبر 2001، عمدتا سعودي هاي با تحصيلات بالاو نه مسلمانان فقير از ساير بخش هاي خاورميانه، آسيا يا آفريقا بودند. منطقه باسك اسپانيا شايد در دهه هاي اخير اقتصاد كاملاثروتمندي نداشته باشد، اما اعضاي سازمان تروريستي و جدايي طلب «اتا» در آنجا معمولااز طبقه متوسط بوده و تحصيلات نسبتا بالايي دارند. همين قضيه درباره تروريست هاي آلماني «بادر مينهوف» و بسياري از ديگر گروه هاي تروريستي در ملت هاي متفاوت صادق است. مثال هايي از قبيل اينها را معمولامي توان انتخاب كرد تا از يك موضع گيري خاص در بيشتر موضوعات پشتيباني كند، بنابراين نياز به شواهد كامل تري داريم تا هر گونه نتيجه گيري با اعتماد كامل گرفته شود. خوشبختانه چندين بررسي به صورت قاعده مند به تحليل رابطه بين فقر و تروريسم پرداخته اند. آلبرتو آبادي اقتصاددان دانشگاه هاروارد به تازگي تروريسم درون يك كشور و نيز تروريسم بين ملت ها را براي تقريبا 200 ملت بررسي كرده است. او رابطه فقر- ترور را پس از كنترل كردن درجه آزادي سياسي، ناهمگوني ديني و قومي و ساير متغيرها تخمين زده است. او ارتباط خالص اندكي بين درجه تروريسم و فقر پيدا مي كند در حالتي كه فقر را با GDP سرانه، درجه نابرابري درون يك كشور و چندين روش ديگر اندازه گيري مي كند. روشن است كه تروريسم مهم است وقتي منازعات سياسي، قومي، ديني و ساير منازعات بين گروه ها وجود دارد. سازمان هاي تروريستي يهودي به ارتش انگليس در فلسطين حمله كردند، تاميل ها با سينهالي ها و مسلمانان در سري لانكا مخالف هستند، مسلمانان و هندوهاي هند و پاكستان با هم مي جنگند، ارتش آزادي بخش ايرلند به انگليسي ها و پروتستان ها در ايرلند شمالي حمله كرده است و بسياري نمونه هاي ديگر وجود دارد. آبادي چنين رابطه ها و نيز يك رابطه مهم بين تروريسم و درجه آزادي پيدا مي كند. كشورهايي كه بيشترين آزادي سياسي دارند، از قبيل اروپاي غربي، آمريكا و ژاپن معمولاتروريسم نسبتا اندكي دارند، اگر چه تعدادي استثناها شامل تروريست هاي بادر مينهوف آلمان و بريگادهاي سرخ ايتاليا وجود دارد. رژيم هاي شديدا سركوبگر عملاجلوي تروريسم را به اين شيوه ها مي گيرند: با زير نظر گرفتن و جاسوسي دقيق جمعيت كشورشان و مجازات شديدي كه باعث ترس و هراس اعضاي گروه هاي تروريستي مي شود. كشورهايي که در دامنه هاي ميانه حقوق سياسي هستند معمولابيشترين آسيب را از تروريسم مي بينند احتمالاچون آن طور كه آبادي حدس مي زند اين كشورها در مرحله گذار سياسي بوده و گرفتار نابساماني و درگيري هاي قابل توجهي هستند. آلن كروگر و جيكتا ماكلوا به بررسي پيشينه حدود 130 بمب گذار انتحاري در لبنان پرداختند كه در ماموريت هايي بين 1982 تا 1994 كشته شده بودند. آنها دريافتند كه اين بمب گذاران نه فقيرتر از جمعيت معمولي لبناني ها، بلكه بسيار تحصيلكرده تر و داراي وضع اقتصادي بهتر بودند. يكي از دانشجويان تحصيلات تكميلي كروگر در پرينستون به نتايج مشابهي براي بمب گذاران فلسطيني رسيد: نسبت بسيار كمتري از آنها در مقايسه با نسبت كل فلسطيني ها از خانواده هاي فقير بودند. در مقايسه با درصد كوچكي از جمعيت فلسطيني ها كه تحصيلات دانشگاهي دارند بيش از نيمي از همه بمب گذاران چنين تحصيلاتي داشتند. من با نتايج اصلي مطالعات آبادي، كروگر و همكاران و چندين بررسي ديگر هم نظر هستم كه فقر مستقيما يك علت مهم تروريسم نيست. اما چندين شرط و شروط معنادار نيز در كار است. نخست يك نكته فني داريم كه در تفسير برخي شواهد بسيار تعيين كننده است. هر سازمان تروريستي مجموعه اي از بمب گذاران بالقوه يا ساير تروريست ها را در دسترس دارد كه سطوح متفاوتي از تحصيلات و فرصت هاي اقتصادي دارند. براي اينكه نكته مورد اشاره را به ساده ترين بيان مطرح كنم، فرض كنيد همه بمب گذاران بالقوه، از طريق حملات موفقيت آميز كه احتمال مي رود بمب گذاران نيز كشته شوند، مطلوبيت يكساني از نابود كردن اعضاي يك گروه مورد تنفر كسب مي كنند. اين فرض را نيز بكنيد كه آنها به يك اندازه آسيب مي بينند اگر در ماموريتشان شكست بخورند. آنها به اسارت در مي آيند بدون اينكه به كسي صدمه بزنند يا كه فقط خودشان را مي كشند. اعضاي جديدي كه فرصت هاي اقتصادي خوبي دارند فقط در صورتي مايل به زير بار ماموريت هاي انتحاري رفتن مي شوند كه احتمال نسبتا بالايي در نابودي دشمنان نيز وجود داشته باشد؛ چرا كه آنها مايل نخواهند بود به ماموريت هايي بروند كه شانس موفقيت اندك است زيرا آنها در آن صورت فعاليت هاي تروريستي مطمئن تر را ترجيح مي دهند يا كه در صلح و آرامش به فعاليت هاي سودآور اقتصادي مي پردازند. نتيجه اين مي شود كه تحصيلات و ساير تعيين كننده هاي فرصت هاي اقتصادي بمب گذاران موفق، از فرصت هاي بمب گذاراني كه موفق نمي شوند (و به اسارت در مي آيند) بيشتر خواهد بود. به همين ترتيب، تحصيلات بمب گذاران به اسارت درآمده كمتر از تحصيلات همه بمب گذاران خواهد بود چون كه افراد با تحصيلات پايين، به ماموريت هايي با شانس پايين موفقيت مي روند. براي اينكه نتايج پژوهشگر در برابر اين تفسيرهاي گمراه كننده حمايت شود، نمونه بمب گذاران يا ساير تروريست ها بايد نماينده همه تروريست ها باشد- نه عمدتا «شكست ها» يا «موفقيت ها»- قبل از اينكه بتوان نتايج قابل اتكايي درباره رابطه بين فرصت هاي اقتصادي و عضوگيري تروريست ها گرفت. اين تحليل حكايت از اين دارد كه بررسي كروگر- مالكوا از استشهاديون لبنان كه در ماموريت هاي خود كشته شدند شايد به سمت يافته اي سوگيري داشته باشد كه بمب گذاري استشهادي و متغيرهايي مثل تحصيلات ظاهرا رابطه مثبتي دارند. شرط احتمالي دومي مطرح خواهد شد اگر فرآيند توسعه سريع اقتصادي، تروريسم را كاهش دهد به اين ترتيب كه افراد تحصيلكرده تر و تواناتر را به سمت دنبال كردن فعاليت هاي اقتصادي هدايت كند به جاي اينكه كارهاي انتحاري بكنند. من يك بررسي نظام مند درباره پيوند مثلارشد اقتصادي با تروريسم انجام نداده ام، اما ملت ها يا مناطقي كه رشد سريع را تجربه كرده اند ظاهرا با تروريسم كمتري دست به گريبان شده اند. ادامه رشد اقتصادي نيز سرانجام به دموكراسي بيشتر منجر مي شود، به طوري كه پيوند مثبتي بين رشد اقتصادي و دموكراسي و پيوند منفي بين دموكراسي و تروريسم وجود دارد. بي ترديد هنگامي كه ملت ها به سرعت رشد مي يابند، تروريسم رواج كمتري مي يابد، چون كه عليت از تروريسم به رشد اندك جريان دارد، به اين معنا كه تروريسم جلوي سرمايه گذاري و ساير موتورهاي محرک رشد اقتصادي را مي گيرد. اينكه آيا عليت از رشد به تروريسم اندك يا از تروريسم به رشد اندك جريان مي يابد بايد با بررسي هاي دقيق و نظام مند كشف شود. اما من معتقدم كه مقداري عليت از رشد به كاهش تروريسم وجود دارد چون زماني كه اقتصادها به سرعت بزرگ مي شوند و فرصت هاي درآمدزايي فراوان است، كشاندن و ترغيب بيشتر افراد به سمت شرکت فعاليت هاي پرمخاطره تروريستي (و ساير فعاليت هاي سياسي) سخت تر مي شود.
پوسنر بيشتر تلاش هايي كه تروريسم را به فقر پيوند مي دهند انگيزه هاي سياسي دارند، دقيقا مثل بيشتر تلاش هايي كه جرم و جنايت را به فقر مربوط مي دانند. ليبرال ها هيچ كدام از دو پديده زور و فقر را دوست ندارند و زماني كه با جرم يا تروريسم مواجه مي شوند، راه حلي را ترجيح مي دهند كه مستلزم از بين بردن فقر باشد به جاي اينكه نياز به كاربرد زور داشته باشد. آنها برخي اوقات اين ترجيح با انگيزه سياسي را با تفكيك بين «علل ريشه اي» تروريسم يا جنايت، در يك سمت و «عارضه ها و نشانگان»- يعني اعمال آشكار تروريستي – از طرف ديگر نشان مي دهند و سپس اينگونه استدلال مي کنند كه مشكل را فقط مي توان با حذف علل ريشه اي حل كرد. اما اين نوع استدلال نادرست است. آنچه كه ما اهميت مي دهيم اثرات- اقدامات تروريستي، بزه هاي مجرمانه- هستند و اغلب اوقات اين اثرات را مي توان با هزينه كمتري نسبت به علت ها حذف نمود. در هر صورت، مبناي اندك نظري يا تجربي وجود دارد كه فكر كنيم فقر باعث تروريسم مي شود. هنگام توجه به اين مساله، لازم است بين سطح فردي و سطح جامعه اي فرق بگذاريم. همانطور كه بكر اشاره مي كند، تروريست هايي كه مرتكب مشهودترين و جدي ترين اقدامات تروريستي مي شوند بعيد است كه در انتهاي توزيع درآمد/ تحصيلات باشند.: حقيقتا رهبران آنها به احتمال زياد حتي در پله هاي بالايي نردبان هستند. تواناترين تروريست ها رهبران هستند و تواناترين اعضاي يك گروه تروريستي نيز كمياب ترين هستند و بنابراين از نظر عقلي كمترين ريسك را مي پذيرند. تروريسم نه فقط نيازمند رهبري (جداي از اقدامات تروريستي به اصطلاح «گرگ تنها» كه در زير بحث مي كنم) بلكه داشتن انگيزه نيز هست. يك انگيزه سياسي به معناي وسيع كلمه و انگيزه ها نيز اغلب توسط روشنفكران عرضه مي شوند يا حداقل بيان گرديده و گسترش مي يابند. به نقش روشنفكران سياسي روسيه در تروريسم روسيه فكري كنيد كه راه را براي انقلاب بلشويكي هموار كردند. در سطح جامعه، مشكل بتوان گفت چرا كشورهاي ثروتمند بايد تروريسم كمتري نسبت به كشورهاي فقير داشته باشند و در بين كشورهاي ثروتمند كه گرفتار تروريسم شده اند فقط كافي است به انگلستان (كه سال هاي زيادي گرفتار بلاي ارتش جمهوري ايرلند شده است)، آلمان (باند بادر مينهوف)، ايتاليا (بريگاد سرخ)، ژاپن (ارتش سرخ و اون شينريكيو)، اسپانيا (جداي خواهان باسك)، عربستان سعودي (القاعده) و نيز آمريكا فكر كرد. به «كانزاس خونين» در دهه 1850، كوكلاس كلان، آنارشيست هاي انتهاي سده نوزدهم و ابتداي سده بيستم از قبيل ساكو و وانزتي و ترور رييس جمهور مك کينلي در 1901، جدايي خواهان پورتو ريكان كه سعي در كشتن رييس جمهور ترومن داشتند و بعدا در ساختمان ها بمب گذاري كردند، ودرمن ها، پلنگ هاي سياه، اونابمبر، تيموتي مكويق و مهاجمان ناشناخته سياه زخم در اكتبر 2001 فكر كنيد. اين مثال ها باعث مي شود تا در اين باره كه دموكراسي و آزادي، حتي به صورت جزئي، پادزهر تروريسم هستند بدبين باشم. از يک طرف، دموكراسي و آزادي مشوق تفكر مستقل هستند كه خيال پردازي هاي آرمان گرايانه را تغذيه كرده و مي تواند زمينه ساز خشونت باشد. نوع تروريسم گرگ تنها كه با نوع شغل «اونابمبر» كاملامشهود است به خصوص احتمال تكثير در جامعه اي دارد كه مردم را تشويق مي كند خودشان فكر كنند، چون كه تنوع افكار فردي خيلي زياد خواهد بود و يك دنباله توزيعي از افرادي داريم که گرفتار ديوانگي و شيفتگي خطرناك هستند. از طرف ديگر، دموكراسي و آزادي، انتظاراتي براي داشتن حريم شخصي و آزادي بيان ايجاد مي كند كه سركوب جنبش هاي خرابکارانه به محض زاد و ولد کردن را مشكل مي سازد. آن طور كه بكر اشاره مي كند، جهت عليت احتمالااز سوي نبود تروريسم به دموكراسي و آزادي است به جاي اينكه برعكس باشد، چون همانطور كه آزادي خواهان مدني هشدار مي دهند ترس از تروريسم، توازن بين امنيت و آزادي را به سمت دور شدن از آزادي تغيير مي دهد. آنچه كه به نظر درست مي رسد (يا حداقل تا آنجايي كه من در يك بررسي گزارش شده در فصل سوم كتابم «مرزهاي نظريه حقوق» [انتشارات دانشگاه هاروارد، 2001] پيدا كردم) اين است كه درآمد سرانه يك ملت رابطه مثبتي با ثبات سياسي دارد. ملت هاي ثروتمند مي توانند چارچوب نهادي مورد نياز براي ثبات سياسي را به وجود آورند، اما ثبات سياسي با فعاليت تروريستي كاملاسازگاري و همخواني دارد. همه ملت هاي ثروتمندي كه مشكل تروريستي دارند، به استثناي احتمالاعربستان، ثبات سياسي هم دارند.