آغاز هزارهي سوم را به عنوان عصر دانائي و عصر انفجار اطلاعات ناميدهاند. آموزش و پرورش كه در دورههاي طولاني گذشته، عمده فعاليت خود را به انتقال اطلاعات و افزايش محفوظات فراگيران اختصاص داده بود، در اين دوران رسالت عظيمتري را احساس ميكند و آن پاسخ به اين پرسش اساسي است كه آيا شيوههاي متداول آموزش و پرورش پاسخگوي نيازهاي فراگيران در آغاز قرن جديد هست و اگر نه چه تحولاتي مورد نياز است تا بتوان نظام آموزش و پرورش را يك نظام كارآمد تلقي نمود؟
نظام آموزش و پرورش در اين زمان تحت تأثير تغييرات سريع تكنولوژيك است. كرمين و شين در اين مورد بيان داشتهاند:
« برنامهريزان بايستي از مرحلهي قبل از دبستان تا فارغالتحصيلي آگاهي داشته باشند كه انقلاب جديد ميكروالكترونيكي بطور اساسي در حال تغيير دادن كار و محيط كار است. ما در ميان انقلابي هستيم كه هيچ نوع كاري را بدون تغيير نخواهد گذاشت. حتي هنگامي كه يك فرد به خوبي براي يك شغل آماده شود، آن شغل هرگز ثابت نمي ماند» . ( كرمين، 1978، ص 44 )
با در نظر گرفتن اين تغييرات در تعليم و تربيت فراگيري مهارتهاي جديد براي كاركنان و مديران و آموزشهاي ضمن خدمت جهت به روز نمودن آگاهيهاي افراد ضرورتي اجتناب ناپذير است. مدارس امروز آنطور كه الوين تافلر بيان نموده هنوزدرحال توليد كارگران كارخانهاي هستند كه فردا وجود نخواهد داشت.
در مدارس آينده، تنوع، فردگرائي، عدم تمركز و توجه به خلاقيت فراگيران قابل توجه است.
عوامل اثرگذار بر آموزش و پرورش
در سطح كلان، آموزش و پرورش تحت تأثير فشارهاي سياسي، فشارهاي تكنولوژيكي، فشارهاي اقتصادي و فشارهاي اجتماعي قرار دارد.
در نظر داشتن چهار پايهي اصلي يادگيري كه از طرف سازمان يونسكو مطرح گرديده است، يعني: يادگيري براي دانستن، يادگيري براي انجام دادن، يادگيري براي زيستن و يادگيري براي همزيستي ميتواند فشارهاي مذكور را تقليل دهد.
فشارهاي سياسي بويژه در كشورهاي در حال توسعه و توسعه نيافته تأثيرات تخريبي بيشتري داشته است. آموزش و پرورش كه براي توسعه نيازمند محيطي آرام و دور از تشنج است، بواسطهي جريانات سياسي خدشه ميپذيرد و نيرو و وقت محدود كه آموزش و پرورش در اختيار دارد و بايد در جهت اصلاحات صرف شود، متوجهي تشنجات سياسي مي گردد.
از سوي ديگر منابع مادي كمياب در كشورهاي در حال توسعه، كه فشار جمعيت جوان نيز در آنها مخاطره آميز است، عمدتاً در جهت توسعهي كمي الزاماً به توسعه كيفي نميگردد و پديدهي فارغ التحصيلان بيكار معضل ديگري است كه مي تواند فشارهاي مطرح شده را تشديد نمايد.
فشارهاي اجتماعي از قبيل فقر، بيكاري، مفاسد اجتماعي، پديدهي مهاجرت روستائيان و رشد شهرنشيني، اعتياد، خانوادههاي از هم گسيخته نيز زمينهي ارائهي آموزش و پرورش مطلوب را تخريب مي كند و آموزش و پرورش در آستانهي هزارهي سوم بار مسؤوليت عظيمي در احياي ارزش هاي اخلاقي در جهت كاهش موارد مذكور دارد. در اينجا لازم به يادآوري است كه نقش معلم نه تنها آموزش است، بلكه آموزش توأم با پرورش است. پرورش انسانهاي والايي كه
زمينهي فشارهاي اجتماعي ويرانگر را كاهش دهد و راه زندگي در جامعه و همزيستي در خانواده را آموخته باشد. بنابراين معلم بايد فلسفهي ارزشي جامعه را درك نموده و در توسعه و تفهيم ارزش ها نقش مؤثر داشته باشد.
نقش فلسفه درتعيين ارزشهاي آموزش و پرورش در آستانه هزارهي سوم
فلسفه راهي است كه به كمك آن آموزش و پرورش در درك جنبه هاي مختلف زندگي و چشم اندازهايي كه مستلزم نگرش به ماوراء علل و روابط مستقيم است، كوشش مي كند. فلسفه كنكاشي است در جهت شناخت ارزش هاي قابل دفاع و انتقال باورها و نگرش ها و تنظيم يك چارچوب كلي براي تصميم گيري.
در آغاز هزارهي سوم جوامع و مدارس بيش از گذشته در معرض تغييرات سريع و اساسي هستند و ضرورت ارزيابي و تداوم ارزيابي در مورد فلسفهي آموزش و پرورش مطرح ميگردد.
از نظر ديوئي فلسفهي اجتماعي تربيتي كه مدارس بر اساس آن استوار است، مي تواند بعنوان صافي اوليه براي توسعهي برنامهي اجتماعي محسوب گردد و نتيجه ميگيرد كه فلسفه در جهت تعريف ماهيت يك زندگي خوب و يك جامعه خوب كوشش ميكند. بنابراين در جوامع آزاد ارزشهاي آزاديخواهي و دموكراتيك از طريق مدارس منتقل مي گردد.
در آموزش و پرورش هزارهي سوم كه تنوع و خردگرائي در آن حائز اهميت است و نظام آموزشي قالبي رنگ باخته؛ مادر معرض يك تضاد اجتماعي و فردي قرار داريم. ما تنها خواهان پرورش شهروند و جامعهي خوب نيستيم، بلكه نيازمند پرورش انسانهائي هستيم كه ياد بگيرند به بهترين نحو در كنار ديگران با صلح زندگي كنند. انديشه هاي فلسفي معاصر لازم است پاسخي مناسب براي اين تضاد بزرگ بيابند و پس از آن برنامه ريزان در قالب اهداف آموزشي، موضوعـات درسي
و محتواي دروس راه نيل به هدف بزرگ تعليم و تربيت را كه همانا راه بهتر زيستن است ارائه نمايند.
برنامهريزي درسي در آستانهي هزارهي سوم
چالش بزرگي كه بر سر راه برنامه ريزان درسي وجود دارد، اين است كه كدام محتواهاي آموزشي بيشترين ارزش را دارد؟ به عبارت ديگر فرد فرهيخته چه ويژگي هايي دارد؟ ترسيم قلمرو دانش غالباً در دورهي متوسطه انجام مي شود.
در مورد ارزش گذاري محتواي آموزشي لازم است به ابعاد شناختي، عاطفي و روان حركتي يادگيري نيز توجه شود. در حيطهي عاطفي، به ارزشها و نگرش ها توجه ميگردد و در حيطهي روان حركتي به مهارت هاي حركتي. آنچه بيشتر بايد مد نظر قرار گيرد مسألهي تركيب يا انسجام integration يادگيري است. در سطح تركيب روابط افقي در تمام عناوين درسي با محتواهاي مختلف و موضوعات متفاوت ايجاد مي گردد. از نظر سيلر و الكساندر (1984) در يادگيري فقط تركيب پايدار است و تركيب، فراگيران را براي يك نگرش مستمر از دانش و معناي عميقي از موضوعات درسي ياري مي دهد.
برنامه ريزي S.T.Sبه معناي علم، تكنولوژي و علم، برنامه ريزي مناسبي براي آغاز هزارهي سوم است. در اين برنامهريزي تركيب علم به مفهوم دانش نظري و تلفيق آن با جنبهي كاربردي و عملي مطرح مي شود. (اسميت و استانلي شورز، 1992)
همچنين پاسنر و استزيك چهار عامل مؤثر در برنامهريزي را مطرح نمودهاند كه عبارت است از:
1- توالي منطقي برنامه 2- رابطهي مفهومي برنامهي درسي 3- رابطهي تحقيقي برنامهي درسي 4- رابطهي يادگيري مفيد (موي، 1984)
توالي منطقي برنامه به منظور اجراي اصول يادگيري از قبيل از ساده به مشكل و يا يادگيري كل به جزء و توجه به پيشنيازهاي يادگيري است. منظور از ارتباط مفهومي كه مبتني بر ساختار دانش است، روابط دروني مفاهيم و دانش مستتر در آن است و از نظريات هيلداتابا متأثر است.
ارتباط تحقيقي، گامهايي است كه فراگير طبق روش علمي و با روش حل مسأله طي ميكند تا تعميق يادگيري صورت پذيرد. يادگيري مفيد Utilizationحاكي از آن است كه افراد تا كاملاً در جريان يادگيري درگير نشوند تجربه يادگيري اتفاق نمي افتد.
نقش معلم در آموزش و پرورش و اصلاحات
افراد تغيير را دوست دارند ولي از تغييرات ناگهاني در هراسند. تغييرات قرن جديد سريع اتفاق مي افتد؛ توسعهي دانش بشري، تغيير در ابزار يادگيري از كتاب به رايانه و نرم افزارهاي متنوع و شبكهي جهاني. در حاليكه معلمان با گامهاي آهسته و كوچك به وضعيت جديد خو ميگيرند و تغييرات جديد را به سادگي نميپذيرند، تغييرات به طور مكانيكي و خارج از كنترل معلمان ايجاد ميگردد. معلمان احساس مي كنند فرصت كمتري براي انطباق با تغييرات دارند و اين احساس آنها را دچار نوعي انزوا ميكند. احساس دور شدن و احساس بي كفايتي. و ايشان به نوعي نسبت به مديران و كساني كه اين احساس را درك نمي كنند خصومت مي ورزند و در مقابل تغييرات مقاومت مي كنند. لوكاس ولايرمن در پژوهش خود اظهار داشتند چند اصل مي تواند تغيير رفتار معلمان را هدايت كند :
1- توضيح و تعيين چشم انداز آينده 2- ايجاد زمان مناسب جهت انطباق با تغييرات 3- ايجاد حمايت محيط. (جكسون، 1992)
بـر ايـن اساس برنـامههاي آموزشي، مشـاركت فعال معلمان را در جريان تغييرات
تسهيل ميكند. محيط مناسب كه مشاركت را تشويق نموده و باز خورد مناسب بدهد و بطور كلي معلم دريابد كه عضوي مفيد و مؤثر در جريان تغييرات است.
معلمان براي آزمايش و اجراي برنامههاي جديد نياز به زمان مناسب دارند. همچنين براي تطبيق با محتواهاي جديد آموزشي و برنامههاي جديد به وقت كافي احتياج دارند. بعلاوه ارتباطات بعنوان يك فرايند تسهيل كنندهي ايدهها و ارزشها و احساسات بين افراد در ميان معلمان بويژه در جهت همگام شدن با تغييرات است و ضرورت دارد در راستاي دستيابي به ارتباطات و اطلاعات، حمايت سازمان و مديريت از معلمان و تداوم اين پشتيباني با مشاركت ايشان تحقق يابد.
مديريت آموزش و پرورش در آستانهي هزاره سوم
مديريت آموزش و پرورش در اين قرن چالشهاي فراواني پيش رو دارد. چالشهايي از قبيل به روز نبودن اطلاعات مديريت، عدم پاسخگوئي نظام آموزشي به نيازهاي فراگيران، مهيا نبودن شرايط تدريس، عدم احاطهي معلمان به شيوه هاي برتر تدريس، تمركز حاكم بر مؤسسات آموزشي، كمرنگ شدن رشته هاي تحصيلي متداول و ظهور رشتهها و مهارتهاي جديد، تضاد بين سنتها و نوگرائي، عدم مشاركت مردم در فرايند آموزش و پرورش، كيفيت
نا مطلوب فارغ التحصيلان و ...
مديران مراكز آموزشي در عصر جديد علاوه بر دارا بودن آگاهيهاي فني و تخصصي و احاطه بر مسائل تعليم و تربيت لازم است در مورد تربيت افراد براي مشاغل آينده كه مطابق آن چه گفته شد مستمراً در حال تغيير است، آگاهي داشته باشند.
روشهاي مديريت سيستمي، مديريت كيفيت جامع، مديريت مبتني بر هدف، مديريت غير متمركز و مديريت مشاركتي و تلفيق روش هاي مذكور، روش هاي كارآمد مديريت است كه مي تواند مديران را ياري نمايد.
در نگرش مديريت سيستمي به نظام آموزش و پرورش به عنوان يك سيستم باز توجه مي گردد و مراحل زير مستمراً اجرا مي گردد. (لنكراني،1380)
· اصلاح و بهبود درون دادها
· اصلاح و بهبود فرايند آموزش ها
· اصلاح و بهبود برون دادها يا فارغ التحصيلان
· تقليل آنتروپي در سيستم
· تعامل سازنده با محيط
در روش مديريت كيفيت جامع، تمركز كامل بر نيازهاي مشتريان شامل ارائهي مشخصات كامل فرآورده به مشتري، كه در اينجا اين مفهوم شامل فارغ التحصيلان مراكز آموزشي است، مي گردد. اين مشخصات صلاحيتهاي مورد نياز از جمله مهارت هاي فني و يا غير فني و دانش مورد نظر است.
· در مرحلهي بعد از مشتريان جهت ارائهي اصلاحات يا تغييرات نظر خواهي ميگردد. اين نظرخواهي تغييرات مورد نياز مراكز اشتغال آينده را در بر ميگيرد.
·در مرحلهي سوم با نظارت و كنترل مداوم اطمينان حاصل مي شود اصلاحات مورد نظر صورت گرفته است.
در مرحلهي چهارم كيفيت برون داد كه در اينجا فارغ التحصيلان است، به لحاظ دانش ها و مهارتها هم چنين نگرش ايشان تضمين مي گردد.
پاسخگوئي به افزايش تقاضا براي مهندسين، تكنولوژيست ها، كاردانان فني در مشاغل جديد در زمينهي تكنولوژي برتر با مديريت كيفيت جامع امكان پذير است.
در روش مديريت مبتني بر هدف، اهداف از پيش تعيين شدهي نظام آموزشي در قالب دورههاي كوتاه مدت و بلند مدت مطرح ميگردد. از جمله هدفهاي نظام آموزشي علاوه بر آنچه گفته شد، هدفهاي اقتصادي است. در زمينهي هدفهاي اقتصادي آموزش و پرورش بيان نموده است:
1- بسط توانايي ها و رغبتهاي افراد با نيازمندي هاي حرف و دادن ايدههاي مناسب جهت گزينش حرفه و شغل.
2- فراهم سازي زمينه هاي تأمين رشد حرفهاي و در نتيجه رشد سازنده و مستمر افراد.
3- بالا بردن بهرهدهي كار و در نتيجه رشد اقتصادي از طريق افزايش كمي و كيفي توليد، بهبود روشهاي كار، ايجاد روحيه همكاري و تعاون در كار، كاهش اتلاف منابع مالي، كاهش ضايعات ناشي از كار.
4- بالا بردن سطح تفكر و منش افراد در سازگاري با محيط كار.
5- معني و مفهوم بخشيدن به زندگي افراد از طريق كسب مهارت و انجام كاري مفيد وخدمت كردن به ديگران. (نصرتيه، 1378، سند 4650)
هدف هاي اقتصادي آموزش و پرورش يكي از هدفهاي نظام آموزش و پرورش هزارهي سوم است. از آن جا كه كار كردن و اشتغال و نيروي انساني در يك كشور يكي از مهمترين پشتوانههاي اقتصادي يك كشور تلقي ميگردد، نظام برنامهي درسي بايد در ايجاد چنين روحيهاي تلاش كند. به همين علت كشورهاي مختلف سعي مي كنند اين روحيه را از طريق ارائهي دروس در برنامه درسي كه ماهيت عملي داشته باشد و دانش آموزانش را به كار با ابزار و مواد مختلف ترغيب كند، تقويت كنند. از ديدگاه الوين و هايدي تافلر، موج سوم دگرگوني واقعي در امور انسان ايجاد ميكند و شيوهي نوين از زندگي را با خود مي آورد. اين شيوهي نوين مبتني بر منابع انرژي متنوع و احيا پذير است؛ بر روشهاي توليدي كه خطوط مونتاژ اغلب كارخانه ها را منسوخ و بي مصرف ميسازد و بر خانوادههاي جديد و غير هستهاي، مبتني بر تمدن جديد به نام كلبهي الكترونيك، مبتني بر مدارس و شركت هاي تجارتي آينده كه از اساس دگرگون شدهاند. اين موج جديد ما را به حوزهاي ميكشاند كه فراتر از همانسازي و هم زمانسازي و تمركز است. حوزهاي فراتر از تراكم و تمركز انرژي و پول و قدرت. (نفيسي، 1378)
ملاحظه ميگردد هدفهاي آموزش و پرورش در هزارهي سوم به كلي با هدف هاي گذشته متفاوت است و مديريت آموزش و پرورش مبتني بر هدف به دليل انعطاف پذيري فراوان آماده تغييرات جديد است. در اين روش مديريت معروف به (M.B.C)Management By objectivesكه شيوه مديريت ژاپني است، در آغاز برنامه و در حين اجراي برنامه و پايان برنامه بشكل مستمر در مورد هدف ها و ميزان تحقق هدف ها بازنگري و اصلاح به عمل مي آيد.
مديريت غير متمركز و مديريت مشاركتي نيز از روش هاي مؤثر مديريت آموزش و پرورش در آستانهي هزارهي سوم است.
در اعلاميهي جهاني آموزش و پرورش براي همه (1990- تايلند) با ذكر اين واقعيت كه آموزش و پرورش يكي از حقوق مسلم همه افراد بشر است، بيان شده بيش از يك سوم بزرگسالان جهان هنوز هيچگونه دسترسي به دانش مكتوب، مهارت هاي جديد و تكنولوژي ندارند تا از طريق آن بتوانند كيفيت زندگي خود را اصلاح كرده خود را با تغييرات اجتماعي و فرهنگي نوين جوامع سازگار نمايند. در مادهي هفت اين اعلاميه در راستاي تقويت مشاركت ها ذكر گرديده است:
« مسؤولان محلي و منطقهاي آموزش و پرورش موظف هستند آموزش و پرورش پايه را براي همه تأمين نمايند. اما آنها نميتوانند به تنهايي امكانات انساني، مالي و تشكيلاتي لازم براي تحقق اين هدف را نيز فراهم آورند. برقراري مشاركت ها و همكاريهاي نوين احياء شده، نظير مشاركت بين همهي واحدهاي آموزش، با تشخيص نقش ويژهي معلمان و كارگزاران اداري و توزيع درست مسؤوليتها ميان آنها، مشاركت بين آموزش و پرورش و ساير نهادهاي دولتي از قبيل بخشهاي مربوط به تأمين بودجه و نيروي انساني و مشاركت بين مؤسسات دولتي و غير دولتي، اعم از بخش حقوقي، تشكيلات محلي وگروه هاي مذهبي و خــانواده ها از نكات ضروري تـأمين آموزشوپرورش پايه براي همگان است. در اين باره مفـاهيم و شرايط كــاري منـاسب معلمان و موقعيت آنها در جـامعه كه
عوامل تعيين كننده در اجراي آموزش و پرورش براي همه محسوب مي شوند، بايد به سرعت در كليهي كشورها، مطابق با معيارهاي مندرج در توصيه نامهي مشترك سازمان جهاني كار و يونسكو در خصوص موقعيت معلمان بهبود يابند ». (نفيسي، 1379)
در اعلاميهي جهاني آموزش و پرورش براي همه، به صراحت ذكر شده است، چنانچه جوامع در صدد تأمين آموزش و پرورش براي همگان باشند، به هيچ وجه بدون همكاري ساير نهادهاي دولتي و غير دولتي و حتي گروههاي مذهبي و خانوادهها به اين هدف مهم دست نمي يابند. شناخت نقش حياتي معلمان و خانوادهها از مهمترين ضروريات آموزش و پرورش است. روش مديريت مشاركتي مبتني بر جلب مشاركت همهي گروههاي درگير در آموزش و پرورش است. مشاركت در مديريت آموزش و پــرورش باعث ارضاي همهي نيازهاي فرا مرتبه در افراد مي شود. افراد از جريان تصميمگيري تا اجرا در همهي امور مشاركت نموده، ضمن اينكه خود را جزئي مؤثر از سازمان احساس مي كنند، با كليهي امكانات بالقوه خويش در جهت تحقق اهداف سازمان تلاش مي نمايند.
در روش مديريت مشاركتي نقش معلمان و ساير كاركنان اداري در تأمين كيفيت آموزش و پرورش شناخته شده و ارزش گذاري مي شود. اين كار متضمن معيارهائي جهت احترام به حقوق جامعهي معلمان و آزاديهاي حرفهاي و منزلت شغلي است و به معلمان اين فرصت داده مي شود كه به خواسته ها، تعهدات اجتماعي و مسؤوليتهاي اخلاقي خود جامهي عمل بپوشانند. هم چنين جلب مشاركت معلمان در صورتي بخوبي ميسر مي گردد كه ايشان در شرايط شغلي مساوي با ساير اقشار اجتماعي احساس نابرابري و بي عدالتي نكنند.
در مورد نقش خانواده ها در مشاركت آموزش و پرورش، لازم است اين باور از اذهان خانواده ها زدوده شود كه بار سنگين آموزش و پرورش فقط و فقط به
عهدهي بخش دولتي است. دولت ها به هيچ عنوان توان مالي و انساني كــافي در
اختيار ندارند تا تمام الگوهاي پيشرفتهي آموزش و پرورش هزارهي سوم را بتوانند پياده كنند و مشاركت خانواده ها امري اجتناب ناپذير است.
لزوم تمركز زدايي يا تقليل تمركز در زمينهي آموزش و پرورش
در ساختار آموزش و پرورش متمركز، عوامل اداري به تناسب نيازهاي گذشته، بر اساس آموزش هاي نظري استخدام شده اند. اين افراد با نيازهاي روبه گسترش اين قرن كه مبتني بر آموزش و پرورش چند مهارتي است و عمدتاً بر پايهي آموزش فني و حرفه اي است، به كلي بيگانه اند.
در آموزش و پرورش متمركز، عدم تناسب عوامل اداري با نيازهاي كاركنان و عدم تناسب عوامل آموزشي با نيازهاي متقاضيان مشهود است و امكان جذب بهنگام اين عوامل ميسر نيست. هم چنين عدم دستيابي به تكنولوژي روز در رشته هاي مختلف و نارسايي تجهيزات و امكانات يكي ديگر از معضلات سيستم متمركز است. عدم تناسب رشتههاي درسي با علائق و رغبتهاي فراگيران و عدم تناسب آموزش ها با بخش اشتغال كه پيوسته در حال تغيير است، نيز ازمشخصات نظام متمركز است. اگر به عوامل مذكور فشارهاي ناشي از بوروكراسي اداري و فقدان انگيزش جهت نوآوري را بيافزائيم، دلايل سيستم مديريتي منفعل را در مييابيم. در آستانهي هزارهي سوم نظام آموزش و پرورش متضمن تجديد نظر توأم با اصلاحاتي در زمينهي روش نيمه متمركز يا غير متمركز است.
در كنش متقابل بين جهاني شدن و رشد منطقهاي و مردم سالاري فزاينده در كشورها و گذر از يك نظام قديم سنتي به نظم نوين جهاني، آموزش و پرورش از حيطهي يك سازمان خارج شده و جامعهي يادگيرنده Learning Societyايجاد مي شود. در اين جامعه همه اقشار و گروهها نيازمند يادگيري هستند و يـادگيري مـداوم و در طـول زندگي براي همگان مطـرح است