دادههای های جمع آوری شده در کتاب،به سخنان پیکتی در مورد ذات سرمایهگذاری مربوط نمیشود/سرمایه(داری)در قرن ۲۱کتابی خطیر و جنجالی است که خواننده را به فکر وا میدارد
''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''''
پیکتی معتقد است که یک “تناقض منطقی اساسی” در سرمایه به همراه پیامدهای “هراسانگیز بالقوهای” برای توزیع ثروت وجود دارد مگر آن که سیاستهایی رادیکالی برای مالیاتدهی ثروتمندان وضع کنیم.
آنچه در ادامه آورده شده است یادداشتی است از مروین کینگ اقتصاددان برچسته انگلیسی و رئیس سباق بانک مرکزی(۲۰۱۳) انگلستان،در خصوص پیکتی و کتاب اش.
مروین کینگ که به نوعی یکی از مدافعان سرسخت نظام سرمایه داری است در این یادداشت سعی کرده است اشکالاتی را به کتاب پیکتی وارد کند.کینگ به صراحت اعلام می کند”در واقع، ضعف اصلی کتاب این است که دادههای به دقت جمعآوریشدهی آن به سخنان پیکتی در مورد ذات سرمایهگذاری مربوط نمیشود.”در لابلای انتقاد های بعضا منطقی کینگ به کتاب پیکتی،عمدا یا سهوا به نقاط قوت کتاب هم اشاره شده است.با هم این یادداشت متفاوت در خصوص کتاب پیکتی را می خوانیم:
کتابی ناگهان به بازار میآید که طرز تفکر ما دربارهی جهان را تغییر میدهد. کتاب جدید توماس پیکتی (ترجمهای از نسخهی فرانسوی سال گذشته) کتابی جنجالی است که اقتصاددانان و مفسران این حوزه را به جنبش واداشته است. آیا این مسئله بیش از حد بزرگ شده است؟
پیکتی معتقد است که یک “تناقض منطقی اساسی” در سرمایه به همراه پیامدهای “هراسانگیز بالقوهای” برای توزیع ثروت وجود دارد مگر آن که سیاستهایی رادیکالی برای مالیاتدهی ثروتمندان وضع کنیم. از آن جایی که کتاب او کتابی جامع و مملو از بلندپروازی است میتوان دریافت که چرا توجه بسیاری را به خود جلب کرده است. پیکتی به تمام کسانی که میخواهند ایده و نظری جالب توجه داشته باشند اما ندارند امید داده است که ضعفی اساسی در سیستم سرمایهداری وجود دارد. و پس از آوردن دلیلهای موجهی برای بحران مالی اخیر، ذکر تحلیل تاریخی گستردهای از توزیع ثمرات رشد اقتصادی، موجب شگفتی خوانندگان است. این کتاب، کتابی خطیر و جنجالی است که خواننده را به فکر وا میدارد.
به هر حال، اظهارات موجود در کتاب پیکتی بسیار اغراقآمیز هستند. این کتاب توصیف کاملی از تغییرات موجود را در توزیع درآمد و ثروت طی قرنهای متمادی ارائه میدهد. پیکتی حرفهای مهمی دربارهی پیشرفتهای اخیر نابرابری و پیامدهای احتمالی آن دارد. اما اشتیاق او به ارائهی اثر خود به صورت نظریهای در مورد سیستم سرمایهداری، او را از بازگو کردن مسائل دیگر منحرف میکند.
بازخوانی: کتاب Flash Boys اثر مایکل لویز، استدلالهایی برای خطرهای تهدید کنندهی بورس سهام و ارز در تجارتهای پرتکرار
توصیف یک هویت حسابداری (نوعی تساوی که بدون در نظر گرفتن ارقام، همواره ثابت است) به عنوان “قانون اصلی سیستم سرمایهداری”، کاری احمقانه است. هویتهای حسابداری میتوانند روشهای مفیدی برای نظم بخشیدن به دادهها و حتی ایدهها باشند. اما قادر به ایجاد یک نظریه نیستند زیرا این هویتها را هرگز نمیتوان رد کرد حال الگوی رفتاری آن هر چه میخواهد باشد. و پیشبینیهای پیکتی، اندکی فراتر از گمانهزنی است.
اجازه دهید با ماهیت حقیقی کتاب آغاز کنیم. پیکتی به همراه دیگران، “منابع تاریخی جامع و موثقی را به منظور مطالعهی نیروهای درونی توزیع درآمد و ثروت در دراز مدت” جمعآوری نمود. او خود را کاملا مدیون همکاران دانشگاهیاش میداند (به خصوص تونی آتکینسون از دانشگاه آکسفورد و LSE که در طی دههها اقدام به تکمیل چنین اثری نمودند).
داستان تاریخی کتاب بسیار جالب و به خوبی بیان شده است که به صورت ویژه به تسهیم درآمدهای بالا نیز اشاره میکند؛ تصویری بسیار آشنا که شکافی در حال گسترش را میان حقوقبگیران با درآمدهای بالا و درآمدهای پایین در ربع قرن گذشته نشان میدهد. تغییرات تکنولوژی و رقابت جهانی، میزان تقاضا برای نیروی بااستعداد را افزایش داده است و تقاضا برای نیروی انسانی غیر متخصص کاهش بافته است. پاداشهای موفقیت افزایش یافت و توزیع دستمزد پایه به حداقل رسید.
تا چند هفتهی دیگر، جام بینالمللی تنیس ویمبلدون به به تلویزیون باز خواهد گشت. بهترین تنیس بازان جهان برای جایزهی بیست میلیون پوندی تعیین و تهیه شده از درآمد پخش برنامه در بیش از ۲۰۰ کشور، رقابت خواهند کرد.
چهل سال پیش هزینهی مجموع جوایز این مسابقات نود و یک هزار پوند بود. بازیکنان با توجه به افزایش هزینههای معیشتی، امسال سی و سه برابر بیشتر از درآمد سال ۱۹۷۴ دریافت خواهند کرد.در حالی که طی همین دوره، میانگین درآمد ساعتی بخش تولید تقریبا دو برابر افزایش یافته است.
کاهش هزینههای سفر و ظهور پوشش جهانی تلویزیون، موقعیت ستارگان را از ستارههای فیلم به گروه بزرگتری گسترش داد. گزارشات مربوطه، به برندگان مسابقات قهرمانی تنیس، سرمایهگذاری، قانون، حسابداری، تبلیغات یا دیگر مسائل برمیگردد. این طرز فکر که “برنده همه چیز را از آن خود میکند” بسیاری از مسیرهای معیشتی را دگرگون کرد چرا که هویت برنده در طول زمان تغییر میکند (تنها تعداد اندکی از برندگان مانند وارن بوفه و الکس فرگوسن به مدت زیادی برنده میمانند).
آیا این نابرابری نمو کنندهی درآمد، خود رادر توزیع نابرابر ثروت نیز نشان خواهد داد؟ پاسخ به این سوال نیاز به گذشت زمان دارد. به هر حال، باید نگران باشیم که اگر پول، یک عامل کلیدی در تعیین فرصتها برای جوانان باشد، ممکن است این نابرابری درآمدی فزاینده به نسلهای بعدی منتقل شود (مانند سیستم آموزشی بریتانیا). برابری فرصتها هدفی است که دولتهای متوالی سعی در درک و محقق کردن آن داشتهاند.
انتقاد پیکتی از سرمایهداری، بیشتر بر نظرات او دربارهی عوامل تعیینکنندهی توزیع ثروت بنا شده است و دغدغهی فکری او در رابطه با نابرابری درآمدی در کتابش چندان قابل مشاهده نیست. ما برای درک ریشهها و مبدأ نابرابری ثروت، نیاز به در نظر گرفتن تمامی تفاوتهای مربوطه در میان مردم داریم: استعداد و انگیزهی آنها، آموزش و تحصیلات، رفتارهای پساندازی مالی، ارثیهها و ما ترک آنها، و مهمترین عامل یعنی شانس.
انشعاب، کاهش یا تثبیت شدن توزیع ثروت، همگی بستگی به عواملی دارد که پویایی اجتماعی و اقتصادی را تعیین میکنند (میراث، این مسئله را به یک سو هدایت میکند و فرصتهای آموزشی به سویی دیگر).
تا حدی عجیب است که پیکتی تمرکز بر “تناقض مرکزی سرمایهداری” را انتخاب کرده است؛ طبق گفتههای او منظور از تناقض مرکزی سرمایهداری این است که مقدار میانگین بازگشت سرمایه (r) معمولا از نرخ رشد بازدهی (g) بیشتر است. او این تعریف را این گونه معنا میکند که “کارفرمای اقتصادی، ناگزیر تبدیل به یک اجارهدهنده میشود که بیشتر و بیشتر بر کسانی که جز شغلشان چیز دیگری ندارند مسلط میشوند. به محض ایجاد چنین سلطهای، سرمایه بسیار سریعتر از افزایش بازده، بازتولید میشود.”
اما این حقیقت که r از g پیشی میگیرد یک شرط لازم برای تخصیص سرمایهی اقتصادی در طول زمان (چه در اقتصاد سرمایهگذاری و چه در اقتصاد پیشبینیشدهی مرکزی) است، (شوروی سابق و تا حدودی چین، نمونههایی از کشورهایی با سرمایهگذاری بیش از حد هستند که این امر به فرصتهای مصرفی آنها لطمه وارد میکند)، و این حقیقت سازگار با هر نوع الگوی نابرابری، زیاد یا کم، در حال صعود یا سقوط است.
تنها یک توصیف تفصیلی و تجربه- محور از تفاوتهای مردم میتواند منجر به ایجاد یک نظریهی نابرابری شود و اتکا به رابطهی پیوستهای که ارتباط واضحی با موضوع ندارند نمیتواند معتبر و قابل قبول باشد.
این که توزیع ثروت چگونه انجام میشود مسئلهی قابل بحثی است که بیشتر از این مبحث میتوان دربارهی آن صحبت کرد که صاحبان سرمایه، تمامی سود خود را دوباره سرمایهگذاری میکنند و کارگران ولخرج، همهی دستمزد خود را به مصرف میرسانند. جایگاه خانوادههایی که مستمریبگیر و صاحب خانه هستند کجاست؟ سرمایههای ثروت دولتی که تصاحب جمعی در برخی کشورها رسیدهاند کجا هستند؟ جایگاه تدبیر مالیاتی در مورد درآمد و ارث، و نقش نیاکان و دیگر شکلهای میراث چیست؟
همچنین دلیل اصلی نرخ میانگین کارکرد که با سود مناسبی از نرخ رشد پیشی گرفته است این است که پسانداز کنندگان نیازمند بیمه تکمیلی برای جبران بازگشتهای ناگهانی سرمایه هستند و این مسئله در تحلیلها مشاهده نمیشود. با نظر گرفتن ریسکها، نرخ میانگین بازگشت از لحاظ تاریخی، هموراه به نرخ رشد نزدیکتر بوده است.
دغدغهی کنونی بازارهای سرمایه این نیست که نرخ بازگشت سرمایه بالاتر از نرخ رشد است بلکه مسئله این است که نرخ سود (با نظر گرفتن ریسکها) پایینتر از نرخ رشد است.
نرخ سود واقعی پنج ساله در آمریکا و انگلیس، که ریسک را هم در نظر گرفته است، در حال حاضر منفی است در صورتی که نرخهای رشد کنونی اقتصاد و حتی نرخهای مورد انتظار در پنج سال آینده، به طور چشمگیری مثبت هستند. به نظر میرسد که گریز از این دام بسیار دشوار باشد و ریسک ارزشهای مالی، رشد سریعتر آنها نسبت به درآمد ملی نیست بلکه این ریسک تا حدی کاهش دوبارهی آنها است.
بازخوانی: مردم تقریبا بیعیب و نقص؟ حقیقتی دربارهی معجزهی شمالی
در واقع، ضعف اصلی کتاب این است که دادههای به دقت جمعآوریشدهی آن به سخنان پیکتی در مورد ذات سرمایهگذاری مربوط نمیشود.میتوان آمارهای فوقالعادهی او را در مورد تغییر سهم در توزیع کلی ثروت یک درصد ثروتمند جامعه در ۲۰۰ سال گذشته در چهار کشور بریتانیا، فرانسه، سوئد و آمریکا به عنوان مثال مناسبی در نظر گرفت. تاریخ فرانسه را در نظر بگیرید. در اوایل قرن نوزدهم قشر یک درصد ثروتمند جامعه، صاحب ۵۰ درصد از ثروت کل بودند که به طور قطع مقدار بسیار زیادی است. این نسبت تا سال ۱۸۹۰ به همین شکل باقی ماند. سپس در سال ۱۹۱۰ سهم آنها به ۶۰ درصد رسید اما این نسبت به دلیل تخریب در جنگ جهانی اول کاملا دگرگون شد. سهم یک درصد ثروتمند جامعه با شتاب زیادی از یک درصد تا بیست درصد در سال ۱۹۷۰ کاهش یافت و از آن سال به بعد به آرامی شروع به افزایش کرد. نتیجه این است که سهم یک درصد ثروتمند جامعهی امروز، نسبت به ۲۰۰ سال گذشته کمتر است.
چنین داستانی در مورد بریتانیا و سوئد نیز صادق است. در اروپا، تمرکز ثروت در میان سرآمدان بسیار کمتر از همین مقدار در قرن نوزدهم است. در آمریکا، سهم گروههای ثروتمند ثبات بیشتری داشته است (البته دادههای مربوط به آن از اعتبار کمتری برخوردار هستند)، اما شواهد مربوط به افزایش نابرابری در ۲۰۰ سال گذشته بسیار کم هستند.
مسئله این است که پیکتی قصد دارد دورهی سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۷۰ را استثنایی جلوه دهد؛ او استدلال میکند که این دوره اطلاعات ناچیزی در مورد سیر تکاملی ثروت در یک جامعهی سرمایهدار به دست میدهد. اما بیمهی تکمیلی که سهم بسیاری از نرخ بازگشت به سرمایه را در بردارد، به ما اطمینان نمیدهد که ضربههای غافلگیرکنندهی گذشته دوباره ظهور نکنند.
بیشک، بحران مالی نشان میدهد که دورههای ثبات ظاهری میتوانند با ضربههای غافلگیرکنندهای همراه باشند. و اگر باور کنیم که جهان در آرامش و ثبات باقی خواهد ماند بیمهی تکمیلی و محرک کلیدی افزایش نابرابری پیکتی، عقب نشینی خواهند نمود. شاید دورهی استثنایی، نیمهی اول قرن بیستم نبوده بلکه نیمهی دوم آن است.
جلد اول کتاب Das Kapital نیز همزمان با پیشبینی مارکس نگاشته شد طبق این پیشبینی، در سیستم سرمایهداری، دستمزدهای واقعی کاهش مییابد و یا تغییری نمیکند اما این نظریه تکذیب شد. آیا سرنوشت پیشبینی پیکتی نیز به همین شکل خواهد بود؟ پاسخ این پرسش را هنوز نمیدانیم. علم اقتصاد دارای قوانین تغییرناپذیر طبیعت نیست. تعمیمدهی جامع قوانین سرمایهداری چندان کارآمدتر از مطالعات تجربی رفتاری در طول زمان و در میان کشورهای مختلف نخواهد بود.
این کتاب که دارای ارزش زیادی است، ترکیب ناملموس و غریبی از هر دو موضوع است. به همین دلیل است که اقتصاددانان آمریکایی را کاملا مجزا از خطوط سیاسی قابل پیشبینی دانسته است.
نابرابری، مسئلهی مهمی است و ابزارهای کاهش آن جایگاهی مخصوصی در سیاست اقتصادی دارد. اما اقتصاد بازاری با ارتقاء کارآیی و بالا بردن استانداردهای معیشتی، ارزش و جایگاه خود را ثابت کرده است. بحث دربارهی اینکه نابرابری، اساسیترین ضعف نظام سرمایهداری مدرن است و نادیده گرفتن موفقیتهای سرمایهداری میتواند باعث تحریک تالارهای روشنفکری پاریس و نیویورک شود اما بیشتر ما میدانیم که اقتصاد بازاری خدمت شایانی در خلق رشد و کاهش فقر انجام داده است.