خوارزمی، شهیندخت - ورود مفاهیمی چون صنایع فرهنگی، کالاهای فرهنگی و بازار فرهنگ به ادبیات علوم اجتماعی، حکایت از پدیده ای دارد که محصول هم گرائی و هم پوشانی دو قلمرو اقتصاد و فرهنگ است.
بررسی آثار جهانی شدن بر تجارت کالاهای فرهنگی نیز نشان می دهد که چگونه پدیده فرهنگ، تحت تأثیر فشار تحولات اقتصادی از جمله فشار بازار جهانی، در حال دگرگونی است. فرض بر آن است که با محو شدن مرزهای اقتصاد و فرهنگ، و سلطه دم افزون قاعده بازی اقتصاد بر فرهنگ، کارکرد و معنا و ساختار فرهنگ و درنتیجه جایگاه فرهنگ در زندگی انسان، درحال دگرگونی است.
بحث را با تعریف ماهیت فرهنگ و سیر تکوین آن آغاز می کنیم. میشل سرتو می گوید، فرهنگ مبهم، چند پهلو، تاریک و تعریف ناپذیر است. صاحب نظران بسیاری نیز اعتقاد دارند که فرهنگ پدیده ای است پر ابهام که نه از منطق صفر و یک، بلکه از منطق فازی پیروی می کند. و به همین دلیل تعریف فرهنگ به کاری سهل و ممتنع تبدیل شده و برای آن، به روایتی بیش از 450 تعریف موجود است. ولی الزامات جهان امروز حکم می کند که برای فرهنگ تعریفی ارائه شود، که آن را قابل سنجش سازد.
فرهنگ، عمری به درازای پیدایش آگاهی در انسان دارد. فرهنگ قبل از انسان وجود نداشته و پدیده ای است که بشر بر طبیعت افزوده و حاصل خلاقیت انسان و محصول تعامل انسان با طبیعت و تکنولوژی است. آگاهیِ به وجود فرهنگ، پدیده ای است که با پپدایش ضرورت نگاه عینی انسان به فرهنگ شکل گرفت. پیش از آن، فرهنگ پدیده ای بود درونی که فرد قادر نبود خود را از آن جدا سازد و از فاصله بدان بنگرد.
در تعریف فرهنگ، دیدگاه های متفاوتی وجود دارد که از آن میان سه دیدگاه از اهمیت خاصی برخوردارند:
الف- دیدگاه وجودی(Existentialism )
در این دیدگاه، فرهنگ ترکیبی است از تجربه های وجودی قابل شناخت از راه زندگی در درون فرهنگی خاص. در این معنا، فرهنگ را نمی توان تعریف کرد، مگر از طریق تجربه درونی که با زندگی در متن آن فرهنگ حاصل می شود. بدین ترتیب هر فرهنگی برای افراد بیگانه قابل فهم نیست.
ب- دیدگاه ساختاری (Structuralism)
این دیدگاه در تعریف فرهنگ بر عناصر سازنده آن تأکید دارد. و معتقد است که فرهنگ محصول تعامل پویای انسان با محیط برای پاسخگوئی به نیازهائی است که در هر مرحله از حرکت اجتماعی انسان، در حوزه مادی و معنوی پدید می آید و به صورت ارزش های مادی و معنوی متجلی می شود. ارزش های مادی، شامل دستاوردهای انسان در حوزه مادی شامل ابزار و اشیاء و دستاوردهائی است که کشف و یا تولید شده اند. در حالی که ارزش های معنوی، دستاوردهائی را در بر می گیرد که جنبه مادی ندارند. مانند ارزش ها، الگوها، معیارها، نظریه ها و اندیشه ها و مفاهیم و مدل ها. برخی پدیده های فرهنگی، ازجمله هنرهای.خلاق، در هر دو گروه ارزش ها جای می گیرند. در همین معنا، می توان از فرهنگ مادی سخن گفت که آن بخش از میراث اجتماعی بشری است که بنیانی مادی دارد و فرهنگ معنوی که بنیانی مادی ندارد. فیروز شیروانلو فرهنگ را مجموعه ای از تجربه ها، احساسات و اندیشه هائی می داند که مشروط به تاریخ بوده و در ارزش های مادی و معنوی عینیت یافته و هم بازتاب گذشته و آینده است و هم برآیند آن دو.
ادگار مورن، در تعریف فرهنگ از دیدگاه ساختاری، فرهنگ را نظامی می داند که دارای یک هسته محوری و چهار پاره نظام پیرامونی است. در هسته مرکزی این نظام، حوزه تاریک و ناشناخته هستی شناسی و کیهان شناسی قرار دارد که حوزه ای است که سعی می کند برای پرسش های بنیادین بشر - من کیستم، از کجا آمده ام و به کجا می روم- پاسخی مناسب بیابد و وجود انسان را تفسیر و توجیه کند. اسطوره ها در این زمینه نقشی بنیان گذار دارند. شناخت بشر درباره این حوزه بسیار ناقص است. در مدل مورن، اولین پاره نظام پیرامونی شامل وجود است که تجربه های وجودی را در بر می گیرد. هنر، ادبیات و فلسفه در این پاره نظام قرار می گیرند. الگوها، پاره نظام دیگری است که معیارها، ارزش ها و شعائر و سنت ها را در برمی گیرد. اینان قالب هائی هستند که احساس و اندیشه و رفتار انسان را شکل می دهند و برای ابراز احساس و اندیشه و بروز رفتار نیز قالب و الگو ارائه می دهند. سومین پاره نظام فرهنگ، رمزها و کدها است که ارتباط فرد را با خود و دیگران ممکن می سازد. زبان، مهم ترین عنصر آن است که باعث شکل گیری تفکر می شود. و چهارمین پاره نظام، شناخت است که انواع معرفت را در بر می گیرد. در این بخش انواع معرفت بشری به شکل علم، تکنولوژی، نظریه، اندیشه، عرفان و... طی نسل ها ثبت و ذخیره شده و هدفش ارائه شناخت درباره هستی است.
در این مدل، پاره نظام ها با یکدیگر و با هسته مرکزی تعاملی دو سویه دارند و به فرهنگ هرجامعه ای، هویتی یگانه و منسجم می بخشند. در میان نظریه های دیدگاه ساختاری، مدل ادگار مورن را می توان جامع ترین مدلی دانست که عناصر تشکیل دهنده فرهنگ را تعریف می کند...