در عصر مدرن سطح و عمق فاصله گیری زمانی و مکانی بسیار بالاتر از دوران پیشین است و روابط میان دولت ها و رویدادهای اجتماعی و دور دست به همین اندازه درهم تنیده شده است .«جهانی شدن » اساساَ به همین فراگرد دست یابنده مرتبط است ، تا آن جا که شیوه های ارتباط میان زمینه ها ویا مناطق گوناگون اجتماعی درپهنه ی کل سطح زمین در قالب شبکه ای در آمده است.
«جهانی شدن »را می توان تشدید روابط اجتماعی در سطح جهانی تعریف کرد. همان روابطی که موقعیت های مکانی دور ا ز هم را چنان به هم پیوند می دهد که هر رویداد محلی تحت تأثیر رویدادهای دیگری که کیلومترها با آن فاصله دارد شکل می گیرند وبالعکس دگرگونی محلی به عنوان بسط جنبی روابط اجتماعی درپهنه ی زمان ومکان در واقع بخشی از فرآیند جهانی شدن به شمار می آید. بدین سان ،هرکس که پدیده های ایجاد شده در شهرهای امروزی را در هر نقطه ی جهان بررسی می کند نیک می داند وقایعی که در یک محله ی شهر رخ می دهد ،احتمالاَ تحت تأثیر عواملی مانند عملکرد بازارهای پولی و کالاهای جهانی و با تصمیم های سیاسی و فرهنگی شکل می گیرد.این عوامل که به تحکیم فرا آیندهای جهان گرایانه سرعت می بخشد را می توان از ویژگی های عصر حاضر دانست. درواقع «جهانی شدن » یعنی شدت بخشیدن به آن دسته از روابط اجتماعی که نقاط جغرافیایی دور دست را با هم مرتیط می سازد و این ارتباط به شکلی است که از طریق آن وقایعی که دریک نقطه از جهان روی می دهد تحت تأثیر وقایع نقاط مایل ها دورتر از آن هستند و برعکس .
در حال حاضر تعریف مکان و زمان دگرگون شده است مفهوم محدوده ای فیزیکی مکان متحول گشته است . زمان لازم برای فرآوری اطلاعات آن قدر کاهش یافته است که ما می توانیم به راحتی تفاوت شگفت انگیز میان آن ها و سایر تجربیات زمانی انسان در گذشته را درک نماییم .«جهانی شدن » به معنای امکان تحقق جامعه ی انسانی است . یعنی چیزی که قبلاَهرگز وجود نداشته است. جامعه ای که اکنون درآن واحد همه ی بازیگران اجتماعی عضو ،به یکباره سوی صحنه می آیند
2)جهانی شدن در چه زمانی ظهورکرد، به حقیقت پیوست واز چه عصری موجودیت یافت؟
«جهانی شدن » در چه زمانی ظهور کرد . به حقیقت پیوست واز چه عصری موجودیت یافت ؟ (سه نمونه جواب به این سؤال ها می توان عنوان کرد که در ذیل به اختصار توضیح داده می شود:
نظریه نخست که اکثریت محققین بر آن نظردارند نظریه ی مردم شناسی است که معتقد است ظهور «جهانی شدن » به زمان خاصی تعلق ندارد. بلکه با تاریخ بشریت مرتبط است . به عبارت دیگر ظهور آن از خیلی بیشتر با آغاز اولین تشکل بشری همراه بوده است. در مقابل این نظریه ، نظریه ی کاملاَ جدیدی در دست است که « جهانی شدن »را پیامد مستقیم جنگ سرد وفروپاشی تنها قدرت معارض یعنی اتحاد جماهیر شوروی دربرابر بلوک سرمایه داری می داند و می توان فوکویاما را بهترین معرف این گروه به شمار آورد. گروه سومی نیز وجود دارد که معتقد است تاریخ «جهانی شدن » با جنگ جهانی اول مرتبط است. یان کلارک با این ادعا که جنگ باعث ادغام عمیق تر اقتصاد استعماری در اقتصاد بین المللی گشت این ایده رامطرح می کند که به دنبال این جنگ ها ایدئولوژی های خاص جهانی در اشکال لنینیسم وناسیونالیسم تبلور یافت .
همان طور که در بالا عنوان شد هیچ اتفاق نظری پیرامون ریشه و مبدأ«جهانی شدن » دردست نیست و در مجموع باید گفت که «جهانی شدن » به صورت های گوناگونی نیز تعریف شده است و هیچ اجماعی د رباره ی علل این پدیده وجود ندارد.
۳) تعاریف جهانی شدن
به گفته ی«مک گور» «جهانی شدن »یعنی افزایش شمار پیوندها وارتباطات متقابلی که فراتر از دولت ها دامن می گستراند و نظام جدید جهانی را می سازد .
« جهانی شدن» به فرایندی اطلاق می شود که از طریق آن حوادث ، تصمیمات و فعالیت های یک بخش ازجهان می تواند نتایج مهمی برای افراد و جوامع دربخش های بسیار دورکره ی زمین در بر داشته باشد.
از طرفی آنتونی گیدنز «جهانی شدن »را یک رشته فرایندهای پیچیده ای می داند که نیروی محرک آن را ترکیبی از تأثیرات سیاسی و اقتصادی تشکیل می دهند و «جهانی شدن» در عین حال که نظام ها ونیروهای فراملی جدیدی را به وجود می آورد،زندگی روزمره را بویژه در کشورهای توسعه یافته تغییر می دهد . هم چنین گیدنز «جهانی شدن» را تنها زمینه ای برای سیاست های معاصر نمی داند و معتقد است که «جهانی شدن » نهادهای جوامعی را که درآن زندگی می کنیم ، دگرگون می سازد.
آنتونی گیدتز ، «جهانی شدن » را بسط ، گسترش و دنباله ی آن چه که د رگذشته وجودداشته است نمی داند بلکه آن را پدیده ای تلقی می کند که به نحو بنیادی ، جدیداست برخلاف سایر نظریات در مورد «جهانی شدن » گیدنز معتقد است که این پدیده صرفاَ فرآیندی د ربعد اقتصادی نیست که تنها براساس اقتصاد بازار قابل فهم باشد ، این پدیده پایان سیاست ، دولت، ملت ، خانواده ، فرهنگ و عواطف نیستند، بلکه برعکس برخی از آن ها را تقویت می کند
هم چنین بر این نظر تأکید می کند که معنای «جهانی شدن » این نیست که جامعه ی جهان ی درحال یک پارچه شدن است و برعکس این پدیده در برخی ابعاد با تفرق و پراکندگی روبه روست تا اتحاد ویکپارچگی.
درواقع موضوع «جهانی شدن » از نظر گیدنز روابط عاطفی افراد وزندگی شخصی آن هاو روابط محلی و منطقه ای است که به سراسر جهان کشیده شده است و نه صرفاَ یک مسأله ی اقتصادی
مارتین آلبرو ،از دیگر نظریه پردازان پدیده ی «جهانی شدن » ، این پدیده را به فرآ یندهایی که براساس آن تمام مردم جهان در یک جامعه ی واحد و فراگیر جهانی به هم می پیوند ، تعریف می کند .هم چنین آمانوئل ریشتر، «جهانی شدن » را شکل گیری شبکه ای می داند که طی آن اجتماعاتی که پیش از آن در کره ی خاکی دور افتاده و منزوی بودند ، در وابستگی متقابل و وحدت جهانی ادغام می شوند.
بنابراین تعاریف که در بالا به آن ها اشاره شد، پدیده ای است که بر اثر وقوع آن در تصمیم گیری ها و فعالیت های اقتصادی ،اجتماعی ،و فرهنگی انسان ها ، نقش مرزهای جغرافیایی به حداقل کاهش می یابد . در این رهگذر منافع تک تک انسان ها وکشورها بیش از پیش درمنافع تمام مردم و در تمام کشورهای جهان درهم تنیده خواهد شد دردنیای جهانی شده ، واژه ی ملی ، جای خود را به واژه ی بین المللی خواهد داد. لذا د رعصر حاضر که الوین تافلر آن را عصر دانایی می داند ، نه تنها کالا و خدمات و سرمایه بین ملل مختلف دنیا به آسانی به گردش درمی آید ، بلکه افکار ودانش بشر نیز آسان ترین و بی حد ومرزتر از گذشته مبادله می شود.
در واقع «جهانی شدن » محیط یگانه ای را برای کلیه ی کشورهای جهان به وجود می آورد که در آن ، پیوندهای بین المللی به حداکثر خواهد رسید . دراین محیط بیگانه قوانین جهان شمول است و جامعه ی جهانی باید از آن تبعیت کند.
«جها نی شدن » به عنوان واژه ی رایج دهه ی 1990 ، به عنوان روندی از دگرگونی ، ازمرزهای سیاست ،و اقتصاد فراتر می رود و علم و فرهنگ و کسب زندگی را نیز در بر می گیرد .از ان جهت جهانی شدن پدیده ای است که قابل تسری به اشکال گوناگون عمل اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی و حقوقی ،فرهنگی ، نظامی ،تکنولوژی و هم چنین عرصه های مختلف عمل اجتماعی نظیر محیط زیست است .
در این حالت می توان گفت که « جهانی شدن » به عنوان یک مفهوم هم به کوچک شدن جهان و هم به تقویت آگاهی از جهان اشاره دارد .معمولاَ علت این کوچک شدن ر اپیشرفت سریع تکنولوژی و تشدید روز افزون فعالیت های اقتصادی می دانند. درهمین تفسیر از جوامع ملی است که کارآمدی مقامات ملی متزلزل می شود و استقلال عمل آنها را از بین می برد . به علاوه توسعه ی شبکه های فراملی وساختارهای اقتدار جهانی موجب جابه جایی وگسیختگی تصمیم گیری ملی می شود. این کوچک شدن فیزیکی جهان و اندیشه ی دهکده ی جهانی با درک متحولی از زمان و مکان همراه است.
رابرتسون یکی دیگر از صاحب نظران در این زمینه معتقد است که دیگر نباید از نظام بین الملل دولت ها صحبت به میان آورد ، بلکه «جهانی شدن » درسطح فرهنگی سخن به میان می آورد و این مفهوم را در یک تعریف به صورت زیر مطرح می کند :
« جهانی شدن » یا سیاره ای شدن جهان، مفهومی است که هم بر تراکم جهان وهم بر تشدید آگاهی درباره ی جهان به عنوان یک کل، هم وابستگی متقابل و واقعی جهانی وهم آگاهی از یکپارچگی جهان در قرن بیستم اشاره می کند