شبکههای اجتماعی پایان عصر طلایی یا آغاز آن
نویسنده: ویویک وادوا مترجم: آرش ساریخانی اینترنت مغز شما یا فرزندانتان را پوک نمی کند؛ وب فقط به ما کمک می کند تا با جهان آسانتر ارتباط برقرار کنیم.
اگر به اواخر قرن 18 برگردیم با افرادی روبهرو خواهیم شد که با ورود ماشین بخار و دستگاه چاپ زندگیشان متحول شده و موج کتابهای ارزان همه جا را فرا گرفته است. خودتان تصور کنید پدربزرگانتان چقدر وحشت کردهاند. آنها میدیدند که پدرانتان تمام وقت خود را صرف خواندن کتابهای ترسناک و عاشقانه میکنند و از این میترسیدند که اخلاقیات نزد فرزندانشان ضعیف شود و روز را بدون انجام کارهای ضروری به پایان برسانند. این گرداب وحشت حتی توماس جفرسون و جان آدامز را نیز به درون خود کشید.
حالا فکر میکنید جوانان آن زمان چه کردند، مغلوب پدرانشان شدند؟ آنها به خواندن کتاب بیشتر علاقهمند شدند. اما برای اینکه والدینشان از این موضوع بویی نبرند کتابها را از جلوی چشم آنها پنهان میکردند. دوختن جیب مخفی بسیار کارآمد بود. با شنیدن این داستان فکر نمیکنید تاریخ دوباره دارد تکرار میشود. اما این بار موضوع بر سر شبکههای اجتماعی است.
نیکلاس کار نویسنده کتاب "اینترنت با مغز ما چه میکند" ترس خود را از اینترنت اینگونه بیان میکند: تحقیقات روی اعصاب مغز نشان داده هر عملی که ما انجام میدهیم مغزمان را تغییر میدهد. با افزایش استفاده از اینترنت عملکرد مغزمان همانند اینترنت میشود. از قبل سریعتر و حواس پرتتر میشویم. نیکلاس کار پیشبینی میکند که اگر انسان همینطور به استفاده از اینترنت ادامه بدهد دیگر قادر نخواهد بود که روی موضوعهای مختلف عمیق فکر کند. انسان به اندازه اینترنت موجودی سطحی خواهد شد.
کلیفورد نس، استاد دانشگاه استنفورد از این هم فراتر میرود. او درباره این صحبت میکند که انجام چندین کار در یک زمان-راه رفتن، صحبت کردن، خوردن، خواندن، فرستادن پیام هنگام تماشای تلویزیون- ما را به فردی بیکفایت و حواس پرت تبدیل میکند و به حافظه مان آسیب میرساند. او به آزمایشی اشاره میکند که در آن مشخص میشود افرادی که توانایی بهخصوصی در انجام چندین کار در یک زمان دارند، نمیتوانند از دانش خود در انجام یک کار در کار بعدی استفاده کنند. به نظر میرسد نس واقعا بر این جمله باور دارد که انجام چندین کار به همه ابعاد زندگی ما از جمله حافظه، آگاهی، روابط شخصی آسیب میرساند.
شری ترکل، پروفسور دانشگاه امایتی در این رابطه میگوید: «روشی که فرزندان ما برای ارتباط با دیگران انتخاب کردهاند از طریق اساماس، فیسبوک و توییتر به مهارتهای ارتباطی آنها صدمه میزند. آنها ترجیح میدهند از ارتباطات الکترونیکی به جای ارتباط چهرهبهچهره استفاده کنند. تمام وقت خود را درون یکی از این شبکههای اجتماعی میگذرانند. اگر به همین روش ادامه بدهند تنها خواهند مرد. مگر اینکه ما به آنها یاد بدیم که روش خود را عوض کنند. شری در این مورد والدین را مقصر میداند. « بچهها والدین خود را نگاه میکنند که از وسایل الکترونیکی استفاده میکنند. این حسادت آنها را به شدت برمیانگیزد. آنها شروع میکنند به استفاده از این شبکههای ارتباطی به آنها معتاد میشوند. در نتیجه روابط خود را نابود میکنند.»
شما حرفهای این افراد را باور میکنید؟ واقعا یک بار دیگر برگردید بالا و دوباره بخوانید باور میکنید؟! من که احساس میکنم دوباره به 1800 برگشتم و رمانهای شیطانی همهجا را تسخیر کردهاند. درست است که اینترنت و شبکههای اجتماعی زندگی را از قبل پیچیدهتر کردهاند؛ من هر روز تعداد زیادی ایمیل دریافت میکنم و باید به خیلی از پیغامها در فیسبوک و توییتر پاسخ بدم. اما این وسایل درهای تازهای را روی ما باز کردهاند. من از طریق اینترنت است که به منابع وسیعی از اطلاعات دسترسی دارم. میتوانم با میلیونها نفر در جهان ارتباط برقرار کنم. میتوانم با خانوادهام تماس بگیرم و فرقی هم نمیکند که کجای دنیا باشم. وقتی عکسهای نزدیکانم را دورن فیسبوک میبینم لذت میبرم. اینترنت به افکار من عمق داده است.
وقتی سخنان همکارم کتی دیویدسون در دانشگاه داک را شنیدم خیلی خوشحال شدم. « لازم نیست تحقیقات تازهای انجام بدهیم تا بهمان ثابت شود که اینترنت زندگی ما را تغییر داده است و فقط هم اینطور نیست که جوانان از شبکههای اجتماعی استفاده میکنند. حتی پدربزرگها و مادربزرگها هم از فیسبوک، کیندل، آیپد و آیفون استفاده میکنند و به نوههای خود ایمیل میزنند.»
کتاب دیودسن به نام "بیاید با هم ببینیم: چگونه مبحث توجه در علوم شناختی نحوه زندگی، کار و آموختن ما را تغییر خواهد داد» ماه آینده بیرون میآید. در این کتاب جزییات تحقیقات عصب شناشان را درباره "نقطه کور ادراک" آورده است. منظور از نقطه کور ادراک این است که وقتی ما روی موضوعی زیاد تمرکز میکنیم توجهمان نسبت به وقایع اطراف از بین میرود. توجه این کتاب بیشتر بر آزمایش معروف گوریل معطوف است. که در سال 1999 توسط دو روانشناس در دانشگاه هاروارد انجام شد. در این آزمایش از آزمایششوندگان خواسته شد تعداد پرتاب توپ را میان بازیکنان سیاه پوش را بشمارند. در شرایط عادی همه شرکتکنندگان در آزمایش توانستند تعداد پرتابها را درست بشمارند. اما فقط نصف آنها متوجه شدند که در طی آزمایش فردی با لباس گوریل به مدت 9 ثانیه در میان بسکتبالها حرکت میکند و به سینه خود میکوبد و سپس خارج میشود.
دیویدسن علت عدم توجه آنها را اینگونه توضیح میدهد: «آموزش در عصر صنعتی و محیط کار صنعتی به گونه طراحی شده است که فرد را برای انجام یک کار واحد آماده میکند. که در آن یک فرد به تنهایی یک کار را از آغاز تا پایان انجام میدهد. افراد برای اینکه موفق شوند تعداد پرتابها را درست میشمارند و به همین دلیل گوریل را فراموش میکنند. چون اینگونه بار آمدهاند. در نتیجه انجام چندین کار در یک زمان ما را محدود نمیکند بلکه انجام یک کار بهصورت کامل ما را محدود میکند.»
حالا فکر میکنید اینترنت به شما آسیب میرساند؟ دیویدسون نظری دیگر دارد. او به آسایشگاهی در آمستردام اشاره میکند که تصمیم میگیرد برای سالمندان کامپیوتر تهیه کند تا آنها بتوانند با نوههایشان در کافهها چت کنند. نتیجه اینکه نرخ افسردگی در میان سالمندان کم و میل آنها به زندگی بیشتر میشود.
حالا درباره اساماس چه فکر میکنید. دیودسون میگوید: «نوشتن با دست کار احمقانهای است. ترس ما از غریبهها باعث شده است آزادی فرزندانمان را کم کنیم. با آنها به زمین بازی میرویم تا مراقبشان باشیم. فرستادن اساماس به این بچهها کمک میکند استقلال پیدا کنند و بزرگ شوند. درواقع این راحل آنها برای شرایطی است که ما بهوجود آوردهایم.»
من با دیویدسون موافقم. این نسل در بدترین شرایط اقتصادی بزرگ شدهاند. اما آمار نشان میدهد میزان جرم و جنایت در میان آنها کم است. بیشتر امید، بیشترین عشق والدین، بیشترین آگاهی نسبت به جهان، کمترین پیش داوری را دارند. مصرف مواد و الکل در میان آنها کم است. این نسلی است که امید میرود دستاوردهایش نسبت به نسل قبل زیادتر باشد.
فرزندان ما دانش خود را از کتابهایی که میخوانند بهدست نیاوردهاند. آنها میتوانند از همه همسالانشان در دور دنیا یاد بگیرند.