ما و جامعه مان زمان متجسمیم و ساختۀ تاریخ.با این حال،سادگی این گفته بر پیچیدگی مفهوم زمان که یکی از بحث انگیزترین مقوله های علوم طبیعی و اجتماعی است سرپوش می گذارد و بحثهایی که اکنون در نظریۀ اجتماعی مطرح است بر مرکزیت آن مهر تأیید می زند.در واقع،دگرگونی زمان در پرادایم تکنولوژی اطلاعات که از کنشهای اجتماعی شکل گرفته است یکی از بنیانهای جامعۀ جدیدی است که گام در آن نهاده ایم،و با ظهور فضای جریانها پیوندی ناگسستنی دارد.علاوه بر این،بر اساس مقالۀ روشنگرانه ای که باربارا آدام دربارۀ زمان و نظریۀ اجتماعی بگاشته است،به نظر می رسد پژوهشهای اخیر در فیزیک و زیست شناسی در برگزیدن مفهومی از زمان انسانی که مبتنی بر متن و زمینه است با علوم اجتماعی همگرایی دارند.
به نظر میرسد در طبیعت و جامعه ،زمان در هر متن معنای خاصی داشته باشد:زمان محلی است .با تأکید بر ساختار اجتماعی در حال ظهور،من نیز همچون هارولد اینیس معتقدم که «تفکر رایج،تفکری است که زمان را انکار می کند.»و این «نظام زمانی»جدید با توسعۀ تکنولوژیهای ارتیاطی پیوند دارد.
زمان،تاریخ و جامعه
ویترو در کتابی کلاسیک نشان داده است که چگونه مفهوم زمان در طول تاریخ دستخوش تغییرات شگرفی گشته است و جایگاه آن از طالع بینی نزد بابلیان که سرنوشت انسان را رقم می زد تا انقلاب نیوتونی که در آن زمان مطلق اصل سامان بخش طبیعت است تغییر کرده است.و نایجل ثریفت این حقیقت را خاطر نشان می کند که زمان در جوامع قرون وسطایی مفهوم دقیقی نبوده است،و برخی از رخدادهای عمده (جشنهای مذهبی،بازارهای مکاره،تغییر فصلها)به شاخصهای زمانی تبدیل می شدند که بیشترین مسایل روزمره بدون زمانمندی دقیق پیرامون آنها سازمان می یافتند.
فرهنگ سنتی و عمومی روسیه زمان را مفهممی ازلی می دانسته که آن را نه پایانی است و نه آغازی.آندره پلاتونوف نویسندۀ دهۀ1920 بر مفهوم ریشه دار روسیه به عنوان «جامعۀ بی زمان»تأکید کرده است.با این همه،روسیه چندین بار با تلاشهای مدرنیزاسیون دولت سالارانه که برای سازمان بخشیدن به زندگی پیرامون زمان انجام گرفت.وی در بازگشت از سفری دراز که برای تحصیل و آشنایی با راه و رسم رتق وفتق امور در کشورهای پیشرفته انجام شد تصمیم گرفت با تغییر تقویم اروپای غربی و آغاز سال نو در ژانویه به جای سپتامبر که تا آن زمان مرسوم بود نقطۀ عطفی را در روسیه آغاز کند.در نوزدهم و بیستم دسامبر 1699،وی دو فرمان صادر کرد که باعث گردید قرن هجدهم در روسیه چند روز دیرتر آغاز شود.او دستورالعملهای مفصلی دربارۀ برگزاری جشنهای سال نو صادر کرد.از جمله می توان از دستور، استفاده از درخت کریسمس و افزودن یک تعطیلی جدید برای اغوای سنت گرایان نام برد.در حالی که برخی از مردم از قدرت تزار برای تغییر مسیر خورشید در شگفت آمده بودند،بسیاری از توهین به خدا نگران بودند:مگر روز اول سپتامبر سال 5508 پیش از میلاد روز خلقت نبود؟و مگر دلیل این امر این نبود که عمل متهورانه آفرینش باید در هوای گرم صورت می گرفت و به همین دلیل در ژانویۀ روسیه امری محال می نمود؟پتر کبیر با حالت معلم وار همیشگی اش شخصاً با منمتقدانش بحث می کرد و از اینکه جغرافیای جهانی زمان را به آن9ها بیاموزد لذت می برد.سرسختی او در انگیزه های اصلاح گرایانه اش برای هماهنگ کردن روسیه با اروپا،و تأکید بر تعهدات زمانی مردم نسبت به دولت ریشه داشت.
اصلاحات پترکبیر تمایزی میان زمان اجرای فرایض دینی و زمان خاص انجام امور دنیوی که به دولت اختصاص داشت ایجاد کرد.پترکبیر با اندازه گیری وقت مردم و مالیات گرفتن از آن،و اتخاذ برنامۀ زمانی فشرده ای برای کارهای خود،سنت خدمت به مملکت،اطاعت از دولت،و زمانمندی زندگی را که اکنون قرنها از آن می گذرد،پایه گذاری کرد.
جوامع معاصر تا حد زیادی در سیطرۀ مفهوم «زمان ساعتی»هستند.به نظر ای.پی.تامپسن و برخی دیگر،این کشف میکانیکی –مفهومی در ایجاد سرمایه داری صنعتی نقشی بسزا داشته است.از نظر مادی مدرنیته را میتوان سیطرۀ زمان ساعتی بر مکان و جامعه دانست.به قول گیدنز،زمان به مثابۀ تکرار کارهای روزمره،یا به گفتۀ لش و آری،زمان به عنوان سلطه بر طبیعت در کانون سرمایه داری صنعتی و دولت سالاری قرار دارد چرا که همۀ پدیده ها،اعمال و مکانها تحت ثأثیر حرکت آشکار ساز،تمرکز آفرین،و کلیت بخش زمان قرار می گیرند.
ماشینیسم صنعتی،زمان سنج را تقریباً به طور همزمان به خطوط مونتاژ کاخانه هایی که از شیوۀ فورد و لنین استفاده می کردند وارد کرد.در اواخر قرن نوزدهم مسافرتهای طولانی در غرب با ساعت زمانی گرینیچ تنظیم می شد که تجلی برتری جویی امپراتوری بریتانیا بود.در حالی که نیم قرن بعد،تأسیس اتحاد جماهیر شوروی با سازماندهی قلمرویی پهناور پیرامون زمان کسگو همراه بود که در آن هر منطقۀ زمانی به گونه ای دلبخواهی و بی تناسب با فاصلۀ جغرافیایی،برحسب سلیقه و راحتی بوروکراتها تعیین می شد.جالب است که نخستین تمرد جمهوریهای بالتیک در زمان پرسترویکای گورباچف،رأی دادن به انتخاب منطقۀ زمانی فنلاند به عنوان ساعت رسمی این جمهوریها بود.
این زمان خطی،بازگشت ناپذیر،سنجش پذیر و قابل پیش بینی در جامعۀ شبکه ای و با حرکتی که از اهمیت تاریخی بسزایی برخوردار است در هم می ریزد.ولی ما تنهات شاهد نسبی شدن زمان بر مبنای بافتهای اجتماعی مختلف یا بازگشت به برگشت پذیری زمان نیستیم چنان که گویی واقعیت کاملاً در تسخیر اسطوره های ادواری است.دگرگونی زمان ژرف تر از این است:مسأله ای که مطرح است آمیختن زمانها برای ایجاد جهانی ابدی است که خود را گسترش نمی دهد بلکه حفظ می کند،چرخه ای نیست بلکه تصادفی است،بازگشت پذیر نیست بلکه پیش رونده است:زمان بی زمان که از تکنولوژی برای فرار از ظرف و زمینۀ وجودی خود و بهره وری گزینشی از هر گونه ارزشی استفاده می کند که هر ظرف و زمینه ای می تواند به زمان «همیشه حاضر»بدهد.