همۀ موجودات زنده،از جمله انسانها،ساعتهای بیولوژیک هستند.ضرب آهنگهای بیولوژیک،خواهد فردی و خواه مربوط به نوع بشر یا حتی کیهانی،در زندگی انسان نقش بنیادینی دارند.انسان هزاران سال در ارتباط نزدیک با ریتمهای طبیعت ساخته شده بود ودر برابر نیروهای طبیعی متخاصم قدرت رویارویی چندانی نداشت.بنابراین عاقلانه این بود که خود را به جریان وقایع بسپارد و چرخۀ زندگی را مطابق جامعه ای تنظیم کند که در آن اکثر کودکان در نوزادی می میرند،قدرت تولید مثل زنان باید زود هنگام مورد استفاده قرار می گرفت،جوانی دوره زود گذر بود(رونسار)،پیر شدن چنان امتیازی محسوب می شد که احترامی شایستۀ یگانه منبع تجربه و خرد را به همراه می آورد،و هرچندگاه یک بار بلایای طبیعی بخش عمده ای از جمعبت را از صحنۀ روزگار محو می کرد.
در جهان توسعه یافته،انقلاب صنعتی،بنیانگذاری علم پزشکی،پیروزی خرد،و تأیید حقوق اجتماعی در دو دهۀ اخیر این الگو را دگرگون ساخته،عمر انسان را افزایش داده،بر بیماریها غالبه کرده،میزان زاد و ولد را کنترل کرده،میزان مرگ و میر را کاهش داده،تعیّن بیولوژیک نقشهای اجتماعی را با تردید مواجه ساخته،و به سازماندهی چرخۀ زندگی پیرامون مقوله های اجتماعی از قبیل آموزش،زمان کاری،الگوهای اشتغال،و حتی بازنشتگی اهمیت بسزایی بخشیده است.
با این وصف،گرچه اصل توالی زندگی از زیستی-اجتماعی تغییر یافت،چرخۀ زندگی الگویی داشت(و در واقع هنوز هم دارد)که جوامع پیشرفته به آن گرایش داشتند و کشورهای در حال توسعه سعی می کردندبه سوی آن گام بردارند.اکنون تحولات سازمانی،تکنولوژیک و فرهنگی که ویژگی جامعۀ نوین در حال ظهور است به گونه ای قاطع و بدون این که توالی جایگزینی ارائه دهند،این چرخۀ زندگی منظم را از بنیان سست می کنند.ویژگی جامعه شبکه ای درهم شکستن ضرب آهنگ اجتماعی یا بیولوژیک است که با مفهوم چرخۀ زندگی ارتباط دارد.
افزایش میانگین طول عمر تا هفتاد و چند سال(ودر مورد زنان هشتادو چند سال)،و سهم روزافزون جمعیتی که عمر آنان از حد متوسط بیشتر است و هشتادسالگی را پشت سر می گذارند،برای جوامع ما و درک ما از خویشتن پیامدهای شگرفی دارد.در گذشته سالخوردگی مرحلۀ آخر و یکسان زندگی انسان محسوب می شد کهدر واقع «مرگ اجتماعی»بر آن حکمفرما می شد،ولی اکنون این مرحله همچون دنیایی بسیار متنوع است که از بازنشتگان زودتر از موعد گرفته تا بازنشتگان عادی،سالخوردگان توانمند،و سالخوردگانی با درجات مختلف از کارافتادگی را در بر می گیرد.بنابراین ناگهان «سن سوم»به جوانان و گروههای مسن تر گسترش می یابد و چرخۀ زندگی را به سه طریق باز تعریف می کند:
نخست اینکه دیگر خروج از بازارکار معیار تعریف نیست،چون یک سوم از عمر بخش عظیمی از جامعه ممکن است بعد از خروج از بازارکار باشد.
دومین راه،تمایز بنیادین سالخوردگان بر اساس سطح از کارافتادگی آنان است که همواره با سن ارتباط ندارد،به این ترتیب بخشی از این کارافتادگی به گروههای ازکارافتادۀ جوانتر منتقل می شود و طبقه بندی اجتماعی جدیدی را ایجاد می کند.
سوم این که تمایز میان چندین گروه سنی از میان می رود که تفاوت اصلی آنها تا حد زیادی به سرمایۀ اجتماعی،فرهنگی،و مناسباتی بستگی دارد که در سراسر زندگی شان اندوخته اند.
بسته به هر یک از این متغیرها،صفات اجتماعی این گروههای سالخوردۀ متمایز رابطۀ میان شرایط اجتماعی و مرحلۀ زیست شناختی را که بنیان چرخۀ زندگی است در هم می شکند.