در دوره دانشجويي ام در دانشكده ادبيات، حدود سال هاي52 ـ 51 از ترس شبيخون شبانه ساواك، مجموعه شعر «در كوچه باغ هاي نشابور» شفيعي كدكني و «سحوري» و چند تا از كتاب هاي ديگرم را به منزل قديمي مادربزرگ مادري ام زنده ياد كبري كياني طلائي بردم و از او خواستم كه آنها را در جائي امن پنهان كند. او كتاب ها را به صندوقخانه برد و جلوي خودم در لابه لاي بقچه هايي كه بوي جواني اش را مي داد مخفي كرد: صندوق / با جانماز مخملي و بقچه زري / با مهر و موميايي و يك شيشه از فرات / هميان چرمباف/ با سكه عتيق / گلبرگ هاي سرخ معطر / خشكيده در بياض / عكسي ميان تذكره مهر خورده اي / سيبي درشت و سرخ در آيينه اي دو قاب. در آن دوران كه شادي ها، داشتن اميد به آينده بود، كمتر روشنفكري وجود داشت كه شعرهاي شفيعي كدكني را از بر نباشد: مي آيد، مي آيد: مثل بهار از همه سو مي آيد / ديوار يا سيم خاردار نمي داند / مي آيد / از پاي و پويه باز نمي ماند... (در كوچه باغ هاي نشابور، ص 26) البته بنده با شعرهاي « نادره دوران و نابغه زمان» استاد دكتر محمدرضا شفيعي كدكني حتي از دوره نوجواني ام آشنا بودم.مثلاشعرهايي مثل «چه بگويم كه دل افسردگيت از ميان برخيزد...» را از برداشتم و برخي از غزليات «زمزمه ها» را با خود زمزمه مي كردم. بردن دست نويس كتاب «شبخواني» توسط حبيب بيگناه به تهران براي اخوان و مقدمه اخوان ثالث بر آن مجموعه برايم بسيار جالب بود. دوستي نزديك من با دوستان استاد شفيعي كدكني مثل فريدون صلاحي و نعمت آزرم و كمال و بيگناه و... زودتر از آشنايي نزديكم با خود دكتر آغاز شده بود. باري، زمستان سال 1346 اول خدمتم در دانشگاه مشهد بود و سرانجام سال 1359 به سمت كارشناس به كتابخانه دانشكده ادبيات انتقال يافتم و با استاد محمد قهرمان عزيز همكار و هم اتاق و همنشين شدم. سعادت نصيبم شد كه پشت ميزي بنشينم كه قبلامتعلق به استاد شفيعي كدكني بود. او از سال 1341 به بعد (سال اول معمم و بعدا مكلا) دانشجوي دانشكده ادبيات بوده و به عنوان كار دانشجويي در كتابخانه اشتغال داشته و كتاب هاي عربي را فهرست مي كرده است. بعد از اتمام درس شفيعي كدكني و رفتن وي به تهران، كتب عربي آماده فهرست نويسي دانشكده تا ورود من دست نخورده باقيمانده بود كه من به فهرست كردن آنها ادامه دادم. پيشتر از آن با استاد قهرمان و دوستان شاعرش در انجمن هاي ادبي مشهد و قهوه خانه داش آقا ديدارهايي داشتم، ولي دوستي نزديك من با قهرمان و رفقاي بزرگش مثل مهدي اخوان ثالث و شفيعي كدكني و خديو جم و بسياري از بزرگان ديگر از همان زمان آغاز شد. البته با دكتر شفيعي بعد از انتشار مجموعه شعرم به نام «در شهر غم گرفته پاييز» كه در آبان ماه 57 و پيش از سقوط شاه از چاپ درآمد، در تهران ديدار كرده و به منزل ايشان دعوت شده بودم. بعد از انقلاب نيز او را در كتابفروشي توس تهران ديدم و همان روز دكتر شفيعي مهربان مرا به آقاي محمود كيانوش كه به آنجا آمده بود معرفي كرد. با استاد شفيعي كدكني كه هر سال و بيشتر از هميشه در دوره تعطيلي دانشگاه ها و روزهاي موشك باران تهران به مشهد مي آمد و به ما در دانشكده ادبيات سر مي زد، به مخزن كتابخانه مي رفتيم و ساعت ها پشت يكي از ميزهاي مطالعه اختصاصي درباره شعر و ادبيات و نقد ادبي به گفت وگو مي پرداختيم و من از محضر آن بزرگمرد بهره ها مي بردم. اين نشست هاي ويژه، اضافه بر جلساتي بود كه هر روز با استاد شفيعي در منزل پسر عموي ايشان يا به صورت دوره اي در خانه دوستان ديگر داشتيم. در انجمن هاي استادان فرخ و قهرمان نيز كه ايشان و اخوان ثالث شركت مي كردند از محضر ايشان فيض ها مي برديم. در كتابخانه دانشكده ادبيات، ساعت ها دكتر شفيعي كدكني خستگي ناپذير در كوچه هاي مخازن كتب مي چرخيد و با دست هاي سياه از گرد و خاك كتاب برمي گشت و بعد از شستشوي دستانش كنار ما مي نشست و چاي مي نوشيد و راجع به كتاب هاي گونه گون سخن مي گفت. در اين گفتار و در اين مجال اندك با شادباش گويي به مناسبت فرا رسيدن زادروز حضرت علامه شفيعي كدكني بزرگ، مطالبي را كه درباره ايشان به ياد دارم به عرض دوستان مي رسانم: در يكي از روزهاي زمستان سال 1339 قهرمان پشت ميز بانك عمران نشسته و به كار خود سرگرم بود. سرش را كه بالاآورد چشمش به خيابان افتاد. رفت و آمد درشكه ها، گاري ها، دوچرخه سوارها و اتومبيل هاي پابدا از پشت شيشه هاي بانك ديده مي شد. دو جوان كه يكي از آنها معمم بود، وارد بانك شدند و سراغ محمد قهرمان را گرفتند. جوان طلبه، محمدرضا شفيعي كدكني و جوان ديگر نعمت ميرزازاده بود. آن دو از طريق شاعر محبوبشان مهدي اخوان ثالث (م. اميد) به محمد قهرمان معرفي شده بودند. آن دو بعد از ملاقات آن روز و ديدارهاي بعدي و طرح دوستي با محمد قهرمان به تدريج از اعضاي انجمن سه شنبه هاي قهرمان شدند. در آن سال ها شفيعي كدكني و نعمت ميرزازاده خيلي به هم نزديك بودند. آن دو شاعر كلاسيك سرا و نوپرداز، اشعار شاعران خراساني را گردآوري كردند و سال42 در كتاب شعر امروز خراسان در انتشارات توس (مشهد) به مديريت آقاي محسن باقرزاده به چاپ رساندند. در يكي از جلساتي كه با استاد دكتر شفيعي كدكني بعد از سال ۵۹ در مشهد داشتيم، شاعري شعري خواند و دكتر گفت شعرت خوب است ولي بايد هنوز روي آن كار كني. شاعر گفت خيلي كار كرده ام اما بهتر از اين نمي شود. دكتر گفت من از مال دنيا تنها يك خانه در ميرداماد تهران دارم. اگر قول بدهم كه ششدانگ سند خانه ام را به نام تو بزنم مشروط به اين كه شعرت را از اين كامل تر كني اين كار را نمي كني؟ شاعر گفت چرا مي كنم و همه دوستان دسته جمعي با صداي بلند زدند زير خنده. هر سال كه دكتر شفيعي را مي ديدم از او مي پرسيدم آخرين تعريف شما درباره شعر چيست؟ يك بار دكتر جواب داد: شعر خوب شعري است كه دزديده نشود. يك بار دكتر درباره دقت شاعر در انتخاب شعرهايش فرمود: اگر تو را در جايي مثلاسازمان ملل ببرند و بگويند يك دقيقه وقت داري شعر بخواني، در آن يك دقيقه كدام شعرت را مي خواني؟ هر وقت كه در جمع شاعران صحبت از شعر منثور و منظوم مي شد، شفيعي كدكني از يك طرف مجلس به تك تك افراد خطاب مي كرد و مي گفت: يك شعر منثور بخوانيد به شرط اين كه 1 ـ از احمد شاملو نباشد 2 ـ از خودتان نباشد 3 ـ از دوستانتان نباشد. به نوبت از همه حضار همين را مي خواست و هيچ كس با توجه به شروط او نمي توانست حتي مصرعي شعر منثور از ديگران بخواند. از سال 63 كه تدريس خود را در دانشكده ادبيات دانشگاه فردوسي و ساير دانشگاه هاي خراسان آغاز كردم در كلاس هاي مختلف و رشته هاي متفاوت، بارها آزمودم كه هرگاه شعري را از دكتر شفيعي كدكني مي خوانم، دانشجويان آن شعر را همصدا با من مي خوانند. بارها در متون كارت هاي عروسي و عزا و آگهي هاي مختلف، شعرهاي دكتر شفيعي كدكني را ديده و خوانده ام. شعرهايش به خاطر ميزان آينگي بالايي كه دارد همه مردم مي توانند با سليقه هاي مختلف از آن شعرها بهره ببرند. در وسط تاج گلي و زير عكس دختركي ناكام نوشته بودند: تو ساكتي كه بخواند... . غروبي كه بعد از مراسم تدفين اخوان ثالث در منزل استاد قهرمان جمع شده بوديم، دكتر شفيعي كدكني از آنجا به پرسش هاي تلفني خبرنگار راديو بي بي سي در باب درگذشت و شعر و مقام اخوان ثالث پاسخ داد و سخنان موجز و مشهورش را درباره اخوان و ارزش شعرهاي او گفت. دكتر شفيعي آن شب از چند دوست ازجمله نگارنده اين گفتار خواست تا پاره اي ازخاطرات خود را از اخوان روبه روي دوربين خانم دريابندري تعريف كنيم. يك بار در انجمن قهرمان هنگام بحث درباره شعر منثور، دكتر شفيعي كدكني گفت: من خصم شعر منثور نيستم. كساني كه گمان مي كنند من با شعر منثور دشمني دارم سخت در اشتباه اند. او اضافه كرد: درست است كه ما بايد خيلي چيزها را از غربي ها ياد بگيريم، اما سوگند مي خورم كه از لحاظ شعري ما از آنها خيلي قوي تر و جلوتر هستيم. بايد غربي ها بيايند و فرم را از غزليات شمس مولاناي ما ياد بگيرند. ما هر چيزي را كه نبايد از غربي ها بگيريم. شعر ما داراي اعتبار جهاني است. حرف من اين است و اين عقيده من به معني عناد با شعر منثور نيست. عرضه داشتن اين همه تئوري هاي جورواجور و مدعي فرم شدن آن هم فقط روي كاغذ درست نيست. در دوران پهلوي كم و بيش شاعران متعهد براي بازگو كردن اوج خفقان و سانسور موجود، به شعر برتولت برشت متمسك مي شدند. م. آزاد در موخره كتاب خود به شعر برتولت برشت و پاره اي از شعر فروغ اشاره دارد: «برشت راست گفت كه در اين زمانه از درختان سخن گفتن جنايتي است كه نان نيروي شگفت رسالت را از ياد برده است». سخن هاي مشابه با اين شعر عبدالوهاب البياتي: الاشجار تموت واقفه (درختان ايستاده مي ميرند) را همه ديده و شنيده ايم. (بر سينه ات نشست / زخم عميق خنجر دشمن / اما / اي سرو ايستاده نيفتادي / اين رسم توست ايستاده بميري (از خسرو گلسرخي). استاد شفيعي كدكني سال ها پيش به بنده فرمودند كه همه اين شاعران، مضمون را از يك شاعر غربي گرفته اند.
سرود سبز بودن رضا افضلي، شاعر و نويسنده خراساني ، مدرس بازنشسته دانشكده ادبيات مشهد، عضو هيات علمي پيشين دانشگاه آزاد و مدرس كنوني دانشگاه پيام نور است اما او پيش از تمام اين عناوين يكي از شاگردان، دوستان و همراهان استاد محمدرضا شفيعي كدكني در چند دهه اخير بوده است.